چکیده:
در متون فلسفی تمرکز اصلی بر اثبات واجب است و توحید، از متفرعات اثبات واجب به شمار می آید. درحالی که متون عرفانی تمرکز خود را بر مسئله توحید قرار می دهد. قرآن نیز بیشتر بر توحید تاکید دارد تا بر اثبات وجود خدا. فیلسوف اولا خدا را با علم حصولی و کلی می شناسد و ثانیا در فلسفه هم خدا و هم مخلوقات از سنخ وجود هستند، اما هرکدام مرتبه ای از وجود؛ درحالی که عارف به خدای خویش علم حضوری دارد و فقط او را موجود می داند و غیر از خدا ـ نه خود و نه هیچ چیز دیگر را ـ موجود نمی داند. قرآن نیز زمانی که درباره خدا سخن می گوید به وضوح از خدایی شخصی یاد می کند. در این نوشتار تلاش کرده ایم با تمرکز بر سه دسته از متون اسلامی (متن قرآن، متون عرفانی و متون فلسفی) نحوه نگرش هریک از این متون را نسبت به «براهین اثبات وجود خدا» تحلیل و بررسی کنیم. و با نگاهی درجه دو، نقاط تشابه و تمایز این سه رویکرد را نشان دهیم
In philosophical texts، the primary focus is on proving The Necessary، and monotheism is taken into account as derivatives of proving The Necessary while mystical texts have their focus on monotheism. Rather than focusing on proof of Gods existence، Qurans focus is on monotheism. Firstly، philosophers try to recognize God by acquiring and holistic knowledge and secondly، in philosophy، both God and creatures are from types of existence but each one has a different level of existence، while mystic has non conceptual knowledge about God and for him، only God is existed and except God nothing else neither himself nor any other creature is existed. When the Quran is talking about God، obviously، it mentions a personal God. Focusing on three groups of Islamic texts (Quran text، Mystical texts، and philosophical texts) the paper has been an attempt to analyze the attitude of each text about Proofs of Gods Existence and at the second view، the similarities and differences of these three approaches are mentioned.
خلاصه ماشینی:
"(همان: 138) همانطور که پیش از این نیز بیان شد، بهنظر میرسد قرآن نیز در مواردی که بهدنبال اثبات خداوند است، انسانها را به امری شهودی و درونی ارجاع میدهد و کمتر تلاشی بر اثبات وجود خدا از طریق مفاهیم کلی میکند (مصباح یزدی، 1368: 24) بهعنوان نمونه به آیات میثاق 1 و محبت 2 اشاره شد که بیشتر بهدنبال یادآوری یک امر فطری هستند تا اثبات یک چیز خارجی.
. (ابنسینا، 1404 الف: 121؛ شهرزوری، 1383: 280؛ همو، 1372: 328) شاید نهایتا بتوان تنزیه فلسفه را به تشبیه و تنزیه عرفان نزدیک کرد و چنین گفت: فلاسفه اگر از تنزیه سخن میگویند منظورشان تنزیه از اوصاف غیرکمالی است؛ زیرا همانطور که پیش از این گفته شد، ایشان بین خالق و مخلوق ارتباط وجودی قائلند و مخلوق را عینالربط به خالق و مفهوم وجود را مشترک معنوی البته میدانیم که ایشان نمیخواهند اوصافی را که بهصورت مشترک بین خالق و مخلوق بهکار برده میشود، بهکلی انکار نمایند؛ مثلا ایشان هم خدا و هم انسان را دارای سمع و بصر میدانند؛ بلکه منظورشان همان حیثیت امکانی یا جهت نقص است.
بهجهت آنکه فیلسوف تمام حقایق عالم را از سنخ وجود میداند در این نکته خدا را مشترک با مخلوقات اینکه عرفا چگونه میتوانند بین دو چیز که یکی را وجود مینامند و دیگری را عین ثابت، مشابهتی را تبیین کنند و نام آن را تشبیه بگذارند و آن را غیر از مشابهتی بدانند که فلاسفه از آن سخن میگویند، مطلبی است که باید در خود عرفان بحث شود."