چکیده:
وجه عمده تمایز هابرماس با سایر منتقدین پوزیتیویسم در باور او به ناتمامی مدرنیته قرار دارد. وضعیتی که در عمده مقولات نظری هابرماس جایی برجسته اشغال میکند. معارضهای آشکار و پنهان با وجوهی از عناصر و باورهای بنیادین پارادایم پوزیتیویسم منطقی در اجزای درونی منظومه نظریهها و مفاهیم عام جامعهشناختیهابرماس نهفته است که موضعگیری او را نسبت به این پارادایم روشن میسازد. هابرماس پوزیتیویستم منطقی را محصول نوع خاص تکون روشنگری و مدرنیزه شدن جامعه در وجه سرمایهدارانه آن میداند. او با طرح نظریه «مدرنیته ناتمام»، وسایر نظریههای خود، و همچنین مطرح ساختن مفاهیم عام جامعهشناختی، چون دو وجهی بودن عقلانیت در جلوههای عقلانیت ابزاری و عقلانیت ارتباطی، در پی آسیبشناسی پروژه روشنگری، و اصلاح آن است. برهمین اساس، به بسط نظریه عقلانیت غایتمند وبر میپردازد؛ عقلانیتی که به قول توماس مککارتی، فیلسوف، مفسر و مترجم آثار هابرماس به زبان انگلیسی، به نحو ذاتی متوجه سروری بر جهان برای به خدمت گرفتن آن به نفع بشر است. همین عقل ابزاری است که پوزیتیویسم منطقی بر آن میبالد، و نظام سرمایهداری آنرا به خدمت میگیرد. عقلانیتی که از نظر هابرماس واجد بی عقلی است؛ و لذا، نیازمند آسیبشناسی. آسیبشناسی هابرماس از عقلانیت ابزاری او را از وبر و اصحاب مکتب انتقادی، که زمانی پیش از آن او خود همبسته آنها بود، متمایز میکند. هابرماس عقلانیت ابزاری، و پارادایم حاصل از آن، پوزیتیویسم منطقی، را معطوف به «سیستم» میبیند؛ و در برابر آن عقلانیت متعلق به «زیستجهان»، عقلانیت ارتباطی، را طرح میکند. از همینجا مسیر او به سمت کامل کردن مدرنیته ناتمام، که پارادایم پوزیتیویسم منطقی برآمده از آن است، گشوده میشود. بدین ترتیب، اگر مدرنیته ناتمام به نظریه «متفکر منفرد» دکارتی متکی بود، مدرنیته تامیافته بر نظریه «متفکر اجتماعی» هابرماس استوار میشود. در این نوشته تلاش میشود تا با کنکاش در نظریههای هابرماس، زوایای پنهان و سطوح آشکار تعارض آنها با پوزیتیویسم منطقی مشخص شود. وضعیتی که به نظر میرسد میتوان رد آنرا در بسیاری از نظریههای مطرح او پی گرفت؛ البته این امر در نظریه «شناخت و علقههای بشری» به نحو بارزی هویدا میشود. اما پیش از توجه به هابرماس، نگاهی گذرا خواهد شد به موضع مارکس و برخی از مارکسیستهای کلاسیک و فلسفی نسبت به پارادایم پوزیتیویسم؛ همچنین اشارهای خواهد شد به نگاه اصحاب مکتب انتقادی نسبت به این پارادایم. این امر از آنرو صورت میگیرد تا هم نوع رابطه برخی نگرههای مارکسیستی با پوزیتیویسم مشخص شود و هم بستر شکوفایی اندیشه هابرماس، بهمثابه فیلسوف نئومارکسیست که ابتدا به مکتب انتقادی وابسته بود و در دوره بعدی با آن فاصله گرفت، نشان داده شود.
خلاصه ماشینی:
مارکس و انگلس مارکس و انگلس ، ضمن داشتن اشتراک نظر در عرصه های مختلف اجتماعی، از جمله در مسائل اقتصاد سیاسی، در زمینـه هـایی چون نوع نگاه به فلسفه طبیعت ، دارای اختلاف نظر بودند؛ از جمله در تمایز میان علـوم طبیعـی و علـوم اجتمـاعی «انگلـس سـخت تحت تأثیر نظریه تکامل طبیعی داروین بود و بر این عقیده بود که میتوان قانون انتخـاب طبیعـی دارویـن را بـا ماتریالیسـم تـاریخی پیوند زد.
هابرماس از یک سو، نقد اصحاب مکتب انتقادی و به خصوص آدورنو را بر پوزیتیویسم ، که در زمان او مطرح بودند، ادامه میدهد؛ و از سوی دیگر، به نگرش های «غیرمتداول » زمان خود نیز توجه میکند؛ او در مقدمه کتاب در بـاره منطق علوم اجتماعی مینویسد: «بحث من نه تنها تداوم نقد آدورنو بر پوزیتیویسم است ، بلکـه هـم چنـین ، بـه طیفـی از رویکردهـای غیرمرسوم - شامل فلسـفه زبـانی اخیـر ویتگینشـتاین ، و روش شناسـی مـردم نگارانـه و پدیدارشناسـانه برآمـده از آراء شـوتز - ...
برای درک بهتر نگرش هابرماس در نظریه «شناخت و علائق انسانی» میتوان به جدول زیر رجوع کرد: جدول ١: رابطه علوم سه گانه و علائق معرفت شناختی مرتبط با آن ها در حوزه های محتلف زیستی برمبنای عناصر واسط اجتماعی منافع و علایق معرفتی (شناختی) نوع علم شناخت واسطه اجتماعی ٥ حوزه یا قلمرو نظارت فنی علوم طبیعی(تجربی/ تحلیل ) شناخت فنییا ابزاری کار طبیعت عملی تاریخی/ هرمنوتیک شناخت عملی زبان جامعه استقلال رهایی علوم انتقادی شناخت رهایی بخشی اقتدار تاریخ به نقل از (نوذری، ١٣٨٦: ٦٨) براین اساس ، شناخت پوزیتیویستی در قلمرو طبیعت قرار میگیرد؛ علقه انسان در این قلمرو، کنترل طبیعت است .