چکیده:
نوشتار، مطالب را در دو مبحث پی میگیریم: در مبحث اول به تحلیل، بررسی و تعریف «عرف» میپردازیم؛ مبحث دوم، گونههای متعدد مفاهیم و واژگان قرآنی را شناسایی و میزان اعتبار فهم عرف در هر یک از گونهها را تعیین میکنیم. از نگاه ما، قلمرو فهم عرفی شامل برخی از گونههای مفاهیم قرآنی میشود، نه همه آن. بنابراین در فهم سایر گونههای مفاهیم قرآنی باید به منابع دیگر فهم و تفسیر مراجعه نمود.فلسفههای قارهای و تحلیلی دو جریان غالب درتاریخ فلسفه معاصرند که اگر در مقام تطبیق آنها برآییم، از سه منظر جغرافیایی، تاریخی و تئوریک قابل مقایسهاند. اما از حیث زبانی، آنچه اکنون تحت عنوان فلسفه زبان، در متن اندیشه فلسفی معاصر تثبیت شده است، درونمایهای تحلیلی دارد و در قالب فلسفه زبان تحلیلی مطرح است؛ حال آنکه فلسفه زبان، دغدغه اندیشمندان حوزه قارهای نیز بوده است. این جهتگیریها و شاخصهها در حوزه قارهای قرن بیستم و حتی کمی پیش از آن، آنقدر نوآوری و تفاوت رویکرد دارند که بتوان داعیه جریانسازی را درباره آنها مطرح کرد؛ جریانی که میتوان از آن به فلسفه زبان قارهای یاد کرد. گفتار حاضر میکوشد در مقام نوآوری و نظریهپردازی، ضمن برشمردن شاخصههای فلسفه زبان قارهای و تطبیق با جریان تحلیلی، به آسیبشناسی روح حاکم بر فلسفه زبان معاصر غربی بپردازد.
خلاصه ماشینی:
"اما سایر واژگان بیگانه: الف) یا به مقتضای عرف محاورهای- که معمولا افراد در زبان خود از واژگان بیگانه هم کمک میگیرند-، ولو به صورت محدود، مورد استفاده در عرف محاوره عرب بوده است که در این صورت حس متفاوتی از این واژگان ندارند و همان معانی رایج میان آنان معتبر است، مگر اینکه از قراین، معنای دیگری فهمیده شود؛ مانند واژه «اباریق»، «استبرق» و «بیع» که برخی معتقدند این واژگان فارسی، از مدتها قبل از نزول قرآن، در اشعار عرب مورد استفاده بوده است (فرشچیان و باقری،1390، صص201-203 و 197-224).
همچنین برخی از نویسندگان معاصر با تقسیم محکم و متشابه به محکم و متشابه به لحاظ «مدلول مفهومی» و به لحاظ «مدلول مصداقی»، معتقدند مراد از تشابه در قرآن کریم، تشابه در مدلول مفهومی نیست؛ چراکه مدلول مفهومی همه واژگان و عبارات قرآنی روشن و آشکار است، اما در مدلول مصداقی برخی از آنها ابهام وجود دارد؛ مانند لفظ «کرسی» که معنای آن نزد هر عربزبانی روشن است، اما مدلول مصداقی این واژه در آیه «وسع کرسیه السماوات و الأرض» (بقره: 254) روشن نیست (عبدالساتر، 1417، ج9، ص351).
البته بدیهی است که در تبیین مصداق واژهای مانند «روح» که از امور غیبی و غیر ملموس است، تلقی عرفی از مصداق آن هیچگاه حجت نیست و در تعیین آن باید به تعبیر علامه، به سایر موارد قرآن یا به تبیین معصوم مراجعه نمود؛ اما تعیین مصادیق سایر الفاظ ملموس و قابل مشاهده در عرف را چرا از دست فهم عرفی جدا سازیم و به تبیین معصوم یا سایر موارد کاربرد در قرآن بسپاریم؟ آیا تعیین تمام مصادیق بیرونی اموری که موضوع گزارههای شرعی و اخلاقی قرار میگیرند؛ مانند «گوسفند»، «شتر»، «خمر»، «باغ»، «حلق رأس» و..."