چکیده:
پژوهش حاضر به دنبال آن است که روش شناسی مارکس را مورد بررسی و نقد قرار دهد. از آنجا که بین روش شناسی و معرفت شناسی رابطه نزدیکی است و بدون فهم مبانی معرفت شناسی و هستیشناسی، امکان فهم مبانی روش شناختی وجود ندارد؛ بنابراین ، ابتدا مبانی معرفت شناسی و هستیشناسی مارکس بیان میشود که در این زمینه ، مشخص شد که مارکس تحت تاثیر دو دیدگاه دیالکتیک هگل و ماتریآلیسم فوئر باخ بوده است ، علاوه بر اینکه نقدهایی نیز به آن داشته است . در ادامه ، با تحلیل و بررسی روش شناسی مارکس مشخص شد که قسمتی از افکار وی، پوزیتیویستی و قسمت دیگر آن ، رئالیسم انتقادی است . در پایان هم نقدهایی به آنها وارد شد
خلاصه ماشینی:
"به طور کلی، ریشه های تاریخی افکار مارکس را باید در چارچوب فکری ایده آلیسم آلمانی، سوسیالیسم فرانسوی یا تخیلی و نظریه اقتصادی انگلیسی جستجو کرد؛ به بیان دیگر، کارل مارکس در ابتدا عمیقا تحت تأثیر دیالکتیک هگل ، افکار فوئر باخ ، اسمیت و کانت قرار گرفته ، سپس بر اساس نقد تحلیلی این مکاتب ، تئوری خود را پایه ریزی کرده است .
پس حالا که جامعه بیطبقه به پیروزی رسیده و طبقه از میان رفته و فرصتی برای تطور و حرکت نمانده است ؛ پس هر گونه هم چشمی و رقابت ، مبارزه طلبی، پاسخ و پرسش ، طلب و جنب و جوش تمام میشود؛ زیرا دیگر تناقضی نیست و خود آنها از قبل معتقد بوده که حرکت نتیجۀ تناقض های درونی اجتماع است ، نه معلول ارادة انسان و در این صورت ، مذهب مادی، پوچ انگاری و هیچ پنداری به وجود میآید.
نقدهایی نیز بر دیدگاه پوزیتیویستی مارکس وارد است : از کجا معلوم که مشاهده های ما با خطای در مشاهده همراه نباشد، چند بار باید مشاهده کنیم تا نتیجه کلی بگیریم ، ما مشاهدة ناب و خالص نداریم ، چون مشاهده های ما همراه با ارزش های ماست ، هر چند که خود نخواهیم ارزش هایمان را دخالت دهیم ، ولی گریزی از ارزش ها نیست ؛ یعنی امکان ندارد که واقعیت و ارزش از هم جدا شود، چون هم محقق یک انسان است و یک شیء خشک نیست و موضوع نیز یک چیز خشک و فاقد اراده نیست و در جریان تحقیق همه اینهاست که تحقیق را جهت میدهد؛ یعنی نوعی ارتباط میان ابژه و سوبژه وجود دارد."