چکیده:
ابن فارض از یکسو قدرت و استعداد شاعری را بـه کمـال داراسـت از سوی دیگر احساس و ادراک دینی وعرفانی او، در غایت علو وکمال است . وجود این دو امتیاز برجسته موجب شده است که او لوای شعر روزگار خود را در دوره فترت ادبی بعد ازجنگ های صلیبی بر دوش گیرد و بر فـراز قـة صوفیانة عرب بایستد که دو قصیدة تائیـه کبـری و خمرـة او،گلـستان عـشق الهی را بارور ساخته ،گرچه حب ابـن فـارض ، نمـودار عاطفـة نفـسانی ذاتـی است ولی د ضمن شامل بسیاری از معانی لطیف صـوفیانه ای اسـت کـه ، بـه رنگ فلسفی آراسته شده . ابن فارض مانند ابن عربی ، جلال الـدین رومـی ، عطـار و...تنظـیم کننـدة بی همتای موسیقی افلاک و بیان کننده اسرار الهی است ، برای اتصال به منـشأ هستی مطلق ، طریق عرفان اسلامی را که جنبة پویا و مثبـت دارد، برگزیـده و مراحل سیر و سلوک را طی نمـوده و ـه سـبب طاعـت و عبـادت آشـکار پنهان ، قلبی و روحی و جسمی ، مجذوب حـق شـده و بـا کـشف و شـهود اشراق ، به حقایق دست یافته ، به همین دلیل «وحدت و معرفت ، اصل خلقت ، جوهر شرایع و ادیان » مذهب اوست . در این مقاله جهان بینی و راه و رسـم طریقت وی با عارفان و صوفیان روشـن بـین زبـان و ادب فارسـی کـه تحـت تأثیر علوم و معارف اسلامی و قرآن و احادیث ، شاهکارهای ادبی و عرفـانی خلق نموده اند، مورد مقایسه وتطبیق قرار گرفته است .
خلاصه ماشینی:
"۵ـ۵۸۷) عشق شعله ای است که چون دردلی برافروخته شد، جز معشوق ، همـه چیـز را فـانی می سازد و به تدریج کثرت را به وحدت مبدل ساخته و همه چیز را در یگانه مطلق محـو می کند در این حال عاشق ادراکش در غلبة احوال ، محو می گردد و به هیچ رو نمی توانـد حالات خود را وصف کند زمانی کـه هـشیاری رخـت برمـی بنـدد جـان مـشتاق را در صمیمیت سیال دربرمی گیرد دیگر، ترس اندوهی غالب نمی شود و با جان خویش فقط به خاطر تقرب به معشوق از همه چیز و همه کس اعـراض مـی ورزد بـدون هـیچ چـشم داشتی تا به حدی که عاشق بر جمال دوست ، د عالم را در یک نظر می بـاز کـه شـرح این دل دادگی بر سر رهین نقد جان از زبان ابن فارض و...
۴۱۹) میان عرفا متکلمان تقابلی وجود دارد که چگونـه میـان حـق تعـالی کـه از مقولـة وجوب و بنده که از مقولة امکان است ، مناسبتی می توان یافت ؟ اگرچه خـالق و مخلـوق ذاتا هم جنس نیستند اتحاد حقیقی این دو که تفاوت و تباین ذاتی دارند امری محـال است اما صوفیه این مفهوم را به گونه ای دیگر تعبیر کرده اند آن امکـان تجلـی و ظهـو خالق در لباس مخلوق و به عبارت دیگر تجسد لاهوت در ناسوت است و ایـن امـر بـرای مخلوق زمانی صورت می گیرد که به شناخت و معرفت کامـل دسـت یافتـه خـود را در حق فانی کند و هستی خویش را هیچ انگارد و خـودی در میـان نبینـد در ایـن مقـام است که جبر اختیار معنایی ندارند که جلال الدین مولوی بر این باور است کـه انـسان کامل هر چند که از صفات الهی برخوردار شود و به والاترین درجات کمال دسـت یابـد، خدای یکتا نیست و می فرماید: مـن نـیم جـنس شهنـشه دور از او لیــک دارم در تجلــی نــور از او (مثنوی ،۱۱۷۰."