خلاصه ماشینی:
"از جمله مولوی در مثنوی و نیز نظامی در این قصه به ارزش اسطورهای رنگ سیاه اشاره کرده؛ آن را چونان که عارفان میپندارند، نشان تکامل میداند، زیرا آب حیات در ظلمات پیدا میشود و همین آب حیات خود بنمایة اسطورهای دیگری است که در قسمت بعد به آن میپردازیم: با سکندر ز بهر آب حیاتدر سیاهی شکوه دارد ماهج رفتم اندر سیاهی ظلماتهمچو سلطان در زیر چتر سیاه هیچ حرفی به از سیاهی نیست/داس ماهی چو پشت ماهی نیست/ (نظامی: 202) نکته دیگر اینکه، این سفر رازورانه در دل شب باید انجام گیرد و بسیار پنهانی: شب چو عنبر فشاند بر کافورگفت وقتست کآنچه میخواهی گشت مردم ز راه مردم دوربینی و یابی از وی آگاهی (همان: 179) 4.
بر مبنای این تحلیل، کهن الگوی آب، نماد تولد و آفرینش دوباره است که با فضای داستان گنبد سیاه مطابقت دارد؛ رنگ سیاه، نمادی از ناخودآگاه و دنیایی سرشار از ابهام و تصورهای ناشناخته است که با دور نمایه اسطورای قصه نیز تناسب دارد: یعنی پرسش از راز هستی.
همچنین اصرار بسیار شاه برای رسیدن به جواب این پرسش رازورانه، مستلزم سفری دور و دراز است که از کهن الگوی اسطورهای دیگر پرده برمی دارد و قهرمان داستان را از خوانهایی پر آزمون میگذارند تا او را به مرحلة هدف برساند که همان کشف جواب سؤال فلسفی داستان است."