چکیده:
-
خلاصه ماشینی:
"سهراب در پی کشمکشی عاطفی با مادر خود به تندی سخن می گوید : بــر مــادر آمــد بــپرسید زوی بدو گفت گستاخ بـــا من بـــگوی که من چون زهمشیرگان برتـرم همی بــاسمان انـــدر آیـــد سرم ز تـخم کی ام وزکــدامین گـــهر چه گویم چو پرسد کسی از پــــدر گـراین پرسش از من بماند نهان نمانم تــرا زنـــده انـــدر جــهان بــدوگفت مادر که بشنوسخــن بـــدین شادمان باش و تندی مکن تـــو پــور گــو پــیلتن رســتمی زدســتان ســامــی و از نــیرمــی ازیرا سرت زآسمان بــرتــــرست که تخم تو زان نامور گـوهــــرست ( فردوسی ، ١٣٨٢، ج٢، ب ١٢٤-١١٨ : ١٧٨) پی بردن به جدال های درونی ، نه تنها باعث ایجاد نوعی تلذذ ادبی می شـود بلکـه ذهـن جستجوگر را فعال تر می کند تا در لایه های زیرین داستان به دنبال حـوادث دیگـر باشـد ؛ از این رو، داستان از یکنواختی بیرون می آید.
ک سیاسی ، ١٣٦٥: ٥١-٢٤٩)در این داستان،سخنان رستم می تواند رهیافتی به شخصیت او باشد؛برای نمونه ، پس از انتشار خبر لشکرکشی سهراب به ایران، غوغایی در درون رستم بر پا می شود،آنچه را دربارة سهراب گفته اند، به خاطر می آورد و به یاد فرزند خود در سمنگان می افتد و سپس اعتراف می کند که او فرزندی در آنجا دارد اما به سن جنگ نرسیده است : تهمتن چو بشنید و نـامه بــخوانــــــــد بــخندیــد و زان کـــار خیره بمانــد کــه مــانندة سـام گـــرد از مـــهان ســواری پــدیـد آمــد انــدر جهــان از آزادگــــان ایــن نباشد شــــگفت ز تــرکـان چــنین یــاد نتوان گـرفت مـــن از دخت شــاه سمنگان یکــی پــــسر دارم و هــست او کــودکــی (فردوسی ،١٣٨٢، ب ٩- ٣٤٦ : ١٩٦ ) - رستم پس از خواندن نامة کاووس،بی درنگ سهراب را در ذهن خود مجسم می کند اما به یکی از مکانیسم های دفاعی روانی به نام انکار دست می زند."