چکیده:
رمان سیاسی- اجتماعی سووشون که با شهرت خود، سیمین دانشور را در کنار بزرگان داستاننویسی ایران قرار داده، افزونبر خصلت جمعگرایی و تودهاندیشی، مجموعهای از ادبیات و باورهای مردم ایران است. توجه به فرهنگ و ادبیات عامه در اثر دانشور نهتنها عیب نیست، بلکه در نوع خود بیانگر بلاغت و سخندانی اوست. مقالۀ حاضر به بررسی عناصر ادبیات و باورهای عامه در این اثر میپردازد. در این پژوهش باورهای عامه نظیر توتم، تابو، فتیشیزم، آنیمیزم، مانا، نوما و خرافه ابتدا تعریف و تشریح شدهاند، سپس شواهد آن از متن ارائه گردیده است. در مقدمه ویژگیها و کارکردهای ادبیات عامه و سپس وضعیت ادبیات داستانی و موقعیت سووشون و جایگاه آن در فرهنگ مردم بیان شده است. سووشون با وجود خصلت تودهگرایی، بسیاری از معایب نثر معاصرانش، نظیر رکاکت بیحد، تعصب و تحزب و تجددگراییهای بیمعنی را ندارد. یافتهها نشان میدهد که سووشون موفقیت و اقبال خود را مدیون بهکارگیری همین عناصر و باورهاست. البته دانشور هریک از این عناصر را برای اثرگذاری بیشتر بر مخاطب، با اغراق و غلو همراه کرده و آن را دستمایهای برای پرورش مطلب و غنای اثر قرار داده است.
خلاصه ماشینی:
"پس از ماجرای مرگ چوپان که قسم حضرت عباس خورد و به کمرش زد، زری سعی می کند شوهرش ، یوسف را دلداری دهد که او مقصر نبوده است و حتی فحشی هم به کدخدا می دهد و او را مقصر می داند (ص ١١٣)؛ اما پس از تغییر احوالات در پسرشان ، خسرو، و به ویژه گم شدندش در موقعیتی از داستان ، زری این گونه می اندیشد: باید همین الان می گفت و همه شان را برمی انگیخت تا بلند شوند و به دنبال پسرش شهر را زیر و رو کنند.
همان گونه که ملاحظه می شود اشخاص داستان که به نوعی نمود انسان های واقعی هستند، یک مقصر ساختگی در ذهن فرض می کنند و برای دفع آن کنش هایی مثل اسفند دودکردن ، تخم مرغ شکستن و نذر و نیاز کردن انجام می دهند که انعکاس دقیق باورهای عامه است .
چنان که از این تعاریف برمی آید، هر سه اصطلاح در اعتقاد به حلول و حضور روح در اشیاء و جمادات هم گرایی دارند و اگرچه هر کدام پیش از این به منزلة یک دین یا باور آیینی با جامعه و اقلیم مشخص تلقی می شده اند، امروزه فراتر از یک باور عامه - که حاصل آن جان پنداری است - نیستند و بومی شدة آن در فرهنگ ما در اندیشه هایی نظیر نفس حق ، شفابخشی دست ، اعتقاد به حس ششم و برخی رفتارهای آمیخته با تله پاتی و شبه کرامت متجلی است که در نیز دیده می شود: عمه خانم در اثنای توضیح مرگ فرزندش ، می گوید: «بغلش کردم و تا سر دزک دویدم ، سودابه بچه را از من گرفت و پیش محمدحسین برد."