چکیده:
در خوانشهای دوباره و نوین از روایتهای تاریخی و اساطیری، گاه با شباهتهای بنیادین و انکارناپذیری روبرو میشویم که میتواند همسانی برخی از کهن الگوها را در شکلدهی به ساختار اندیشههای انسانی، گوشزد کند؛ از جمله این داستانها، روایت ایرانی زندگی ایرج و روایت عبری یوسف (ع) است؛ اگرچه در روایات کهن، داستان ایرج نیز به عنوان متنی مذهبی و مقدس قابل اعتنا بوده است؛ امروزه، از آن بیشتر به عنوان متنی اسطورهای ـ حماسی یاد میشود؛ در مقابل، داستان یوسف از همان نخستین روایت در تورات، وجهۀ مذهبی داشته و این ویژگی را در روایات مسیحی و اسلامی نیز حفظ کرده است. مقالة حاضر، تحلیلی تطبیقی دربارة ساختار و محتوای داستان ایرج و قصۀ یوسف است و سعی دارد ضمن واکاوی بنمایههای کهن این دو روایت، به جنبههای مختلف و شباهتهای قابل اعتنای آنها بپردازد و در این مسیر روایت عبرانی داستان یوسف را با روایت قرآنی و اسلامی مقایسه کرده و مطالعهای تطبیقی را در آن باره، سامان داده است.
خلاصه ماشینی:
"Archetype است ؛ در اساطیر سایر ملل نیز کمابیش چنین رویه ای دیده می شود از جمله داستان تقسیم جهان بین «زئوس » و برادرانش (١١) که طی آن بهترین بخش (زمین ) به پسر کوچکتر می رسد؛ همچنین در اسطورة سکاهای جنوب روسیه نیز افسانه ای وجود دارد که مورخ یونانی ، «هرودوت »٦ در کتاب اول تواریخ خود، به نقل آن می پردازد؛ بر مبنای این روایات ، «تارژی تائوس »٧ نخستین انسان و پسر زئوس از دختری از رودخانة «بوریستن »٨ بود که هزار سال پیش از استیلای داریوش ، شاه مقتدر ایران بر سرزمین سکاها حکومت می کرد؛ او سه پسر داشت «لی پکسائیس »٩، «آرپکسائیس » و 10 «کولاکسائیس »١١؛ در آن زمان ، چهار شی ء از آسمان فرود آمد یک گردونه ، یک یوغ ، یک تبر جنگی و یک جام ؛ دو پسر بزرگتر یکی پس از دیگری کوشیدند تا بر آن چیزها دست یابند اما انگشتانشان از فلز گداخته سوخت ؛ ولی هنگامی که برادر کوچکتر آنان (کولاکسائیس ) به اشیاء نزدیک شد، دستانش نسوخت و آنها را به دست آورد و تلویحا به عنوان شاه برگزیده مطرح گردید؛ (رضی ، ١٣٨١: ج١: ١٧٥) در اواخر سلطنت «کولاکسائیس » نیز وی سرزمین خود را میان سه پسرش تقسیم کرد و این اشیا را در قلمرو مرکزی که بزرگترین مساحت را نیز داشت قرار داد و فرزند کوچکش را به عنوان جانشین خویش در آنجا منصوب کرد (کریستن سن ، ١٣٨٣: ١٦٨ و ١٦٩)."