چکیده:
این مقاله میکوشد با بهرهگیری از نظریهها و سبکهای گوناگون مدیریت، دلالتهای[1]
آنان را در بروز نوآوری در سازمان بررسی کند. بدینمنظور، ابتدا عوامل مثبت و منفی
هر یک از نظریهها، به ترتیب از نظریة کلاسیک تا نظریههای سیستمی، اقتضایی، سازمان
یادگیرنده و آشوب، تجزیه و تحلیل میشود. سپس دلالتها ونقش و تأثیر هریک از این
نظریهها در تولید فکر و پرورش نبوغ کارکنان، بهویژه بروز خلاقیت و نوآوری در آنان
به تفصیل بیان میگردد. بررسیها و مطالعات نشان میدهند که برای نوآوری در سازمان،
تنها داشتن مدیر و کارکنان خلاق ونوآور کافی نیست. علاوه بر آن، ساختار، راهبرد،
محیط، فناوری، اندازه و چرخة حیات سازمان و توان کنترل منابع انسانی آن و نیز فرهنگ
و نگرش و سبک مدیریت باید مشوق نوآوری باشند و از آن حمایت کنند.
دلالتها حاکی از این است که نقش و سهم نظریههای سیستمی و مشارکتی، بهویژه نظریة
سازمان یادگیرنده و سبکهای مشارکتی و تفویضی، در بروز خلاقیت و نوآوری در افراد و
کارکنان سازمان بیش از سایر نظریهها و سبکهاست. همة مباحث مربوط به ماهیت و مفهوم
«سازمان یادگیرنده» و سبکهای مشارکتی و تفویضی، کمک میکنند که افراد سازمان به فهم
مشترکی از تفکر راهبردی دست یابند و در تجربه و دانش یک دیگر سهیم شوند. هم چنین
افراد و کارکنان سازمان را برمیانگیزند که برای بینش و عمل یکپارچه و منطقی گرد هم
آیند و با همفکری و هماندیشی، زیرساختهای لازم را برای نوآوری و تغییر در سازمان
فراهم کنند.
خلاصه ماشینی:
"دلالتها حاکی از این است که نقش و سهم نظریههای سیستمی و مشارکتی، بهویژه نظریة سازمان یادگیرنده و سبکهای مشارکتی و تفویضی، در بروز خلاقیت و نوآوری در افراد و کارکنان سازمان بیش از سایر نظریهها و سبکهاست.
برای مثال، سازمانی که ساختار ارگانیک دارد و از سبک مدیریت مشارکتی و نظریة سیستمی بهره میبرد، نسبت به سازمان دارای ساختار مکانیکی و بوروکراتیک که سبک دستوری و نظریة کلاسیک در آن جاری است، تأکید بیشتری بر نوآوری و بهتر شدن کیفیت کالاها و خدمات و تناسب بیشتر آنها با نیازهای مصرفکننده و مشتری دارد [محمدزاده، 1379].
با توجه به آنچه در ارتباط با سبکهای مدیریت و رهبری گفته شد، اگر رهبر و مدیر سازمان نسبت به سبکهای مدیریت دانش کافی نداشته باشد و آنها را در موقعیت و وضعیت مناسب به کار نگیرد، نه تنها روحیة مشارکت و همفکری کارکنان را کاهش میدهد، بلکه موجب آشفتگی سازمانی نیز میشود و راه هرگونه خلاقیت و نوآوری را سد میکند.
افراد فینفسه خلاق ونوآورند، ولی اگر در سازمانی کار بکنند که متأثر از نظریة کلاسیک و دارای ساختاری مکانیکی و سبک مدیریت دستوری باشد، فرایند نوآوری و خلاقیت در آنها با مشکل مواجه میشود و حتی ناتمام خواهد ماند.
به این معنی که اگر مدیران و سبک و نگرش آنان در جهت حمایت از نوآوریها سوق داده شود و ساختار سازمانی، راهبردها و فناوری نیز در حمایت از نوآوران و نوآوریهای آموزشی بازآرایی شوند، نوآوری در کارکنان سازمان از جمله معلمان مدارس و محیطهای آموزشی افزایش خواهد یافت.
Drucker, Press (1992): The Practice of Management ; New York: Harper and Brothers ."