چکیده:
ملاصدرا علیت ضروری را با اختیار سازگار میداند. اما اختیاری که او مطرح میکند عین اجبار و اضطرار است. در واقع ملاصدرا مختار را به معنای مرید تفسیر میکند و معتقد است انسان دارای اراده است. اما اراده او معلول شوق و شوق معلول علم و علم معلول عوامل خارجی و این عوامل در نهایت معلول خداست. این نوع علیت نیز علیتی ضروری است. بنابراین با وجود علت، تحقق اراده انسان ضروری است و انسان نمیتواند اراده نکند. به دیگر سخن، اختیار به معنای توانایی انسان بر اراده کردن و اراده نکردن و در نتیجه توانایی بر فعل و ترک بر اساس علیت ضروری محال و غیرقابل قبول است. بنابراین اختیار به این معنا با علیت ضروری قابل جمع نیست، هر چند اراده با علیت ضروری قابل جمع است. اما اسپینوزا تصریح میکند که اختیار با علیت ضروری قابل جمع نیست، و چون علیت ضروری امری بدیهی است، انسان دارای اختیار نیست. اسپینوزا هم اختیار به معنای توانایی بر اراده کردن و اراده نکردن را از انسان سلب میکند. و هم اختیار به معنای خاص خود، یعنی انجام فعل به اقتضای فاعل را. اسپینوزا هم مانند ملاصدرا، انسان را مرید میداند اما مانند ملاصدرا مختار را به معنای مرید تفسیر نمیکند. در نتیجه تصریح میکند که انسان دارای اختیار نیست.
خلاصه ماشینی:
"پرسش اصلی: با توجه به مقدمه ذکر شده پرسش اصلی یا صورت مسأله ارتباط اختیار و علیت این است که اگر اراده انسان تحت قانون ضرورت علی ـ معلولی است، اختیار چگونه قابل تصور است؟ بر اساس ضرورت علی ـ معلولی، با وجود علت تامه، وجود معلول ضروری است.
سخن اصلی اینجاست که اگر فعل ارادی انسان را، براساس وجود اراده انسان توجیه کنیم، خود اراده و آزادانه بودن آنرا چگونه توجیه خواهیم کرد؟ اگر اراده انسان همچون دیگر ممکنات نیازمند علت تامه است و با وجود علت تامه قطعا تحقق خواهد یافت، پس آزادی انسان چگونه توجیه خواهد شد؟ دیدگاههای ملاصدرا و اسپینوزا در باب علیت، اراده و اختیار به شرح زیرا است.
بر اساس سخنان فوق، فاعلیت انسان همچون فاعلیت آتش جبری و اضطراری است چون هر دو فاعلیت، محکوم علل خارجی است که در نهایت به خدا ختم میشود و همانطور که آتش نمیتواند نسوزاند، انسانی که عمل خاصی را انجام میدهد، نمیتواند چنین نکند، چرا که اراده و فعل او محکوم علل خارج از اختیار اوست و این علل نیز تحقق یافتهاند، و بر اساس ضرورت علی ـ معلولی، با وجود تحقق علت تامه، تحقق معلول ضروری و جبری است.
بدین معناست که تاعلت تامهاش محقق نشود به وجود نمیآید و اگر علت تامه محقق شود حتی یک آن هم فاصله در ایجاد ممکن پدید نمیآید و معنای قاعده این نیست که نویسنده ادعا دارد که علت تا معلول را واجب و ضروری نکند معلول محقق نخواهد شد؛ چرا که اگر علت، علت تامه است پس معلول هم محقق خواهد شد و معنا ندارد که با تام بودن علیت علت، معلول ضروری نگردد."