چکیده:
قاضی عبدالجبار و قاضی ابوبکر باقلانی دو چهره معروف کلام معتزلی و اشعری هستند که درباره معرفتشناسی آرای قابل مطالعهای دارند. مهمترین وجه اشتراک آرای این دو متکلم آن است که مسائل مطرحشده از ناحیه هر دو در مباحث علم و معرفت و بهطورکلی در مباحث کلامی، دارای ترتیب منطقی و استنتاجی است؛ بهطوریکه قضایای قبلی پایه و اساس قضایای بعدی و گزارههای بعدی محصول و نتیجه گزارههای قبلی است. بر همین اساس است که این دو متکلم بحثهای کلامی خود را با مسائل معرفتشناسی مثل تعریف نظر، علم و معرفت، تقسیم علم، چگونگی حصول و تحصیل علوم و بحث استدلال آغاز کرده و بدین ترتیب راه را برای طرح مسائل بعدی هموار میسازند. از وجوه افتراق هم این که در اندیشه عبدالجبار و بهطورکلی معتزله، نظر بهطور ضروری هم مفید نتیجه و علم است و هم علت یا مولد آن، ولی در نگاه باقلانی و بهطورعام اشاعره، نظر گرچه ضرورتا مفید نتیجه و علم است، علت یا مولد آن نیست. از دیگر وجوه افتراق میتوان به تفاوتهایی در تعاریف، تقسیمبندیها و نظریههای مبتنی بر این تعاریف و تقسیمبندیها وجود دارد، اشاره کرد.
خلاصه ماشینی:
"نظر و جایگاه آن از دیدگاه قاضی ابوبکر اگرچه باقلانی نظر را نخستین گام در مباحث معرفت و شناخت نمیداند و همچون عبدالجبار که بابی را به مبحث نظر اختصاص داده است، او اینگونه و مستقل وارد مقوله نظر نمیشود، این، بدان معنا نیست که شیخ اشاعره اصلا به این مسئله مهم و ضروری توجه نداشته است.
تفاوت دیگر اینکه اگرچه به باور باقلانی نظر بهطورضرورت مفید نتیجه و علم است، علت یا مولد آن نیست (طوسی، 1405، ص61/ جوادی آملی، 1379، ص33)؛ درحالیکه عبدالجبار معتقد است نظر، علم تولید میکند و بابی را در کتاب المغنی به این مبحث اختصاص میدهد (عبدالجبار، 1962، ص77).
تعریفی مثل «علم اعتقادداشتن به چیزی است، آنچنانکه هست» که از استادان خود ابوعلی و ابوهاشم جبایی نقل میکند (عبدالجبار، 1962، ص13) یا نظیر «علم هر اعتقاد صحیح از روی دلیل یا بدون دلیل را گویند» (همان، ص18) یا مانند «علم آرامشیافتن قلب عالم است نسبت به آنچه دریافته است» (همان، ص22)، قاضی را بر آن داشته است تا در آنها تأمل نموده، بعد از نقد و بررسی ضعف و قوت این حدود، در نهایت تعریفی را از علم ارائه دهد که خالی از اشکالات این تعاریف باشد.
در همین راستا عبدالجبار از ابوعلی جبایی نقل میکند که علم قابل ادراک میباشد؛ به دلیل اینکه اگر چنین نباشد انسان خود را عالم نمییابد، در صورتی که عالمبودن انسان متوقف بر ادراک علم است (همان، ص23)؛ ولی این مطلب در نظر عبدالجبار درست نیست؛ زیرا او علم را معنایی میداند که اقتضای سکون نفس عالم را نسبت به آنچه درک کرده است، دارد؛ بنابراین علم و ادراک دو چیز متفاوت است و علم بعد از ادراک تحقق مییابد."