چکیده:
در برخی مکتوبات مربوط به اندیشه سیاسی اسلامی، به ویژه در مکتوبات حوزههای علمیه، شاهد تداول و رواج ترکیبهای «حکمت سیاسی متعالیه»، «سیاست متعالیه» و مانند آن هستیم که نمایانگر توجه به حکمت متعالیه و فلسفه صدرایی در فضای تفکر و دانش سیاسی است. نگارنده معتقد است برقراری نسبت میان حکمت متعالیه و عرصۀ سیاست، با برخی سوءتفسیرها همراه است. مقالۀ حاضر در گام نخست میکوشد تفسیر ناصواب از این ارتباط را با ذکر نمونههایی آشکار سازد و در گام دوم تقریرهایی از ظرفیت حکمت متعالیه برای ایفای نقش در حریم سیاست عرضه کند. در این نوشتار روشن میشود که، برخلاف تصور عدهای، بین اصول فلسفی و رهاوردهای حکمت متعالیه در حکمت نظری و مباحث هستیشناختی و مباحث دانشی و فلسفی حوزۀ سیاست رابطۀ تولیدی و زایندگی وجود ندارد و نمیتوان از این رهاوردهای فلسفی نتایج سیاسی گرفت و فلسفه سیاسی اسلامی را تطبیق این اصول فلسفی بر مسائل سیاسی دانست.از میان جریانهای فکری تمدن اسلامی، معتزلیان در خردگرایی بسی نامدارترند. بنیاد اندیشه معتزله، که به «اهل العدل و التوحید» نیز شناخته شدهاند، بر اعتبار عقل و تقدم آن بر نقل و سمع استوار است. تأکید معتزله بر جایگاه و نقش عقل و تقدم آن بر نقل، با دیدگاه آنان در مورد اختیار و آزادی انسان پیوندی نزدیک دارد. اندیشه اختیار به همراه اصل امربه معروف و نهی از منکر، دستاوردها و نتایج روشنی برای اندیشه سیاسی معتزله داشت که در چارچوب آموزه امامت انتخابی میتوان به آن پرداخت. این آموزه که در مرزبندی با شیعه و دیگر جریانهای فکری اهلسنت طرح شد، امامت را دارای سرشتی قراردادی با هدف تأمین مصالح دنیوی، معرفی میکند. هرچند معتزله نقش امت در انتخاب و برکناری امام و اعتراض و ایستادگی در برابر وی را شناسایی میکنند، در نهایت انتخاب امام را به افرادی میسپارد که شایستگی تشخیص امام را دارند؛ از این رو نظریه سیاسی معتزله بیشتر نخبهگرایانه است و از حاکمیت مردم در دموکراسی متفاوت به نظر میرسد. مقاله حاضر با نگاهی گذرا به شکلگیری معتزله و بنیادهای کلامی آن، اندیشه سیاسی آن را تحلیل و بررسی میکند.
خلاصه ماشینی:
"تکثر منابع معرفت و پذیرش دلیل بودن نقل معتبر در کنار شهود عرفانی، افزون بر برهان عقلی، به معنای آن نیست که حکیم متأله در مقام استدلال عقلی و اثبات یا رد مدعای فلسفی از نقل استفاده میکند و نقل یا شهود را به جای برهان مینشاند؛ بلکه مراد آن است که فیلسوف حکمت متعالیه به صرف برهان عقلی اکتفاء نمیکند و پویش معرفتی خود را به صرف مراجعه به عقل، خاتمه یافته نمیداند.
این مشرب فلسفی که سرتاسر فلسفه نظری حکمت متعالیه را فرا گرفته است، در قلمرو حکمت عملی نیز قابل سریان است و متفکر سیاسی نیز میتواند در حکمت عملی خویش در کنار ادله عقلی به نقل معتبر نیز مراجعه و کمال معرفتی خود را در جمع میان ادله این منابع معرفتی جستوجو کند.
فقدان رابطة تولیدی میان نوآوریها و رهآوردهای حکمت متعالیه در عرصه هستیشناسی، مباحث حکمت نظری و مباحث فلسفه سیاسی و عدم امکان تطبیق آن اصول فلسفی بر مسائل معرفتی و دانشی حوزة سیاست، هرگز به معنای تباین و بیگانگی این دو نیست؛ بلکه حکمت نظری در قالب مبانی معرفتی برای حکمت عملی ایفای نقش میکند.
قاضی عبدالجبار(324ـ 415ق) در کتاب المغنی، که دانشنامه عقاید معتزله است، در بحث از شرایط تکلیف، «عقل» را چنین تعریف میکند: عقل مجموعهای ویژه از شناختها است که هرگاه برای مکلف حاصل شد، نظر دادن و استدلال کردن و اقدام به انجام تکالیف برای او درست باشد(عبدالجبار، 1 صلی الله علیه و آله و سلم 65، ج11، ص375)."