چکیده:
مقاله حاضر با تکیه بر رهیافت پارادایمی در تلاش است تا نحوه تحول از پارادا یم نوساز ی سیاسی
مدرن به پسامدرنیسم را به بحث بگذارد. در شکل گیری چنین تحولی دو دسته عوامل ع ینی(تحولات
اقتصادی، اجتماعی و سیاسی) و ذهنی(تحولات معرفت شناختی) را می توان دخیل دانست،که ای ن
پژوهش بر عوامل ذهنی تاکید دارد. بدین صورت که در نت یجه گذار از پوز یتیویسم به عصر پست
پوزیتیویسم، پارادایم سیاسی از ساختارگرایی و دولت محوری به سمت تکثرگرایی و ضدیت با ساختار
دولت حرکت کرده است. چنین وضعیتی را می توان در تحول از پارادا یم نوساز ی سیاسی به عنوان
پارادایم مسلط به سمت پارادایم نوظهور پست مدرنیسم مشاهده کرد. در نتیجه چنین تغییراتی شیوه
کنش سیاسی نیز دچار دگردیسی عمیقی شده است، چرا که قدرت و سیاست به عنوان مفاهیمی اصلی
از سطح کلان دولت فرود آمده اند و در تمام لایه های اجتماع جاری شده اند. ا ین پژوهش می کوشد
نشان دهد چگونه در اثر تحولات پارادایمی صورت گرفته در عرصه معرفت شناسی، پارادایم سیاسی نی ز
دچار تغییر شده و شیوه عمل س یاس ی دیگر نه صرفا در چارچوب احزاب سیاسی بلکه در بستر
جنبش های اجتماعی جدید قابلیت طرح و بحث یافته اند. فرض اساسی مقاله حاضر بر این اصل استوار
است که تحولات علوم بشری و از جمله علم سیاست در ارتباط کامل با تحولات پارادا یمیک معرفت
شناسانه و روش شناسانه است.
خلاصه ماشینی:
ایـن پـژوهش مـی کوشـد نشان دهد چگونه در اثر تحولات پارادایمی صورت گرفته در عرصه معرفت شناسی ، پارادایم سیاسی نیـز دچار تغییر شده و شیوه عمـل سیاسـی دیگـر نـه صـرفا در چـارچوب احـزاب سیاسـی بلکـه در بسـتر جنبش های اجتماعی جدید قابلیت طرح و بحث یافته اند.
با توجه به مباحث مذکور این پژوهش در تلاش است تا سه موضوع را به بحـث بگـذارد؛ اول اینکه به لحاظ معرفت شناسی ، نحوه گذار از پوزیتیویسم به پست پوزیتیویسـم را تشـریح کنـد، دوم اینکه در بستر چنین تحول معرفت شناسانه ای بـه چگـونگی تحـول سیاسـی پـارادایمی از نوسازی سیاسی به پسامدرنیسم بپردازد، و در نهایت نشان دهد کـه چگونـه در اثـر تحـولات دو گانه مذکور، دستور کار و شیوه عمل سیاسی از احزاب سیاسـی در پـارادایم نوسـازی بـه سـمت جنبش های اجتماعی جدید در پارادایم پست مدرنیسم تغییر کرده است .
آنها هماننـد پوزیتیویسـت هـا مفروضاتی به شرح زیر دارند: الف ) عقل ابزاری (که در نگرش اثباتی اساسی ترین وسـیله شـناخت اسـت )، وسـیله ای بـرای اعمال سلطه و انکار تفاوتهاست و سودای یکسان سازی دارد (نصری ، ١٣٨٥: ١٣-١٢)؛ ب) آگاهی و شناخت محصول ساخت اجتماعی است و مفاهیم معنایی ازلـی ندارنـد کـه در کشف آنها بکوشیم ، معنای مفاهیم را کشف نمی کنـیم ، بلکـه ایـن معـانی را بـه آنهـا نسـبت می دهیم (برگر و لوکمان، ١٣٧٥: ٢٤٥)؛ پ) نمی توان مشاهده گر و موضوع مورد مشـاهده را از یکـدیگر تفکیـک نمـود، مشـاهدهگـر نمی تواند ذهنیت و علائق خود را به حالت تعلیق درآورد؛ ت) امور بومی بر امور جهانی ، مسائل عینی بر مسائل ذهنی و موارد خاص بر موارد عام تقدم دارنــد(کوال ،٦١:١٣٧٩).