چکیده:
پیشینه اخلاق مبتنی بر فضیلت به افلاطون و ارسطو برمی گردد. فیلیپافوت مانند آنسکومب، مک اینتایر، و مرداک در احیای فلسفه اخلاق فضیلت محور، در دوران معاصر، تلاش نموده است. فوت درصدد است تا مبنایی واقعی برای فضیلت و اخلاق مبتنی بر فضیلت اثبات نماید؛ امری که چالش نظریات واقع گرایی در فلسفه اخلاق معاصر است. وی، خوب را بخشی از واقعیت می داند و بر معنای عرفی خوب تاکید دارد. به نظر او، خوبی، خصلت ویژه یا کارکرد خاص یک موجود زنده است. مهم ترین مسئله این پژوهش این است که وی تا چه میزان در انجام این امر و رفع چالش ناواقع گرایی موفق است. این مقاله با روش توصیفی ـ تحلیلی، به بررسی اخلاق فضیلت فیلیپافوت و معرفی نظریه هنجارسازی طبیعی او می پردازد. حاصل این پردازش این است که هرچند فیلیپافوت به همراه دیگر طرف داران در جلب توجه به رویکرد فضیلت محور در اخلاق موفق بوده، اما او همچنان باید به نقدهایی در این زمینه پاسخ دهد.
خلاصه ماشینی:
"نسبت خوب و واقعیت شاید علت استقبال از طبیعت گروی فیلیپافوت همان باشد که کای نیلسون در مقاله «مسائل فلسفه اخلاق» می گوید: «جاذبه طبیعت گروی در این است که در صورت صحت این دیدگاه، نظریه اخلاقی می تواند به یک "علم تجربی" تبدیل شود، و ما روشی کاملا عینی برای تأیید یا رد احکام اخلاقی بنیادین داشته باشیم، و هیچ نیازی به توسل به شهود یا تلقی احکام اخلاقی به عنوان احکامی اساسا جدلی نباشد، و نهایت اینکه معرفت تجربی محض از خوب و بد به دست آید» (ادواردز، 1378، ص 46).
نقد و بررسی رویکرد فیلیپافوت ملاحظه شد که در دیدگاه فیلیپافوت که ادعای نوعی بازگشت به رویکرد ارسطویی وجود دارد، استنتاج احکام هنجاری درباره خوب و بد اخلاقی مبتنی بر واقعیتی طبیعی قرار می گیرد، و از این منظر او طبیعت گرایی است که فاصله بین خوبی و ارزش با واقعیت را نفی می کند.
این مسئله در مورد انسان به عنوان فرد عاقل به مراتب بیشتر قابل طرح است؛ زیرا عقلانیت نمی تواند بدون نقد باشد؛ عقل ما تنها چشممان را به روی طبیعتمان باز نمی کند، بلکه ما را قادر می سازد از طبیعت خود دوری کنیم (مک داول، 1998، ص 170ـ172)؛ بنابراین، تأکید فوت بر ضرورت تطبیق خوبی اخلاقی با خوبی طبیعی، حتی اگر در نوع انسان امری قابل قبول باشد، می تواند در افراد انسانی عملا نفی شود."