چکیده:
مبحث حرکت و تغیّردر اجزای عالم ازدیرباز مورد توجه عموم حکما به ویژه حکمای مسلمان قرار گرفته است . در اندیشهمولانا، تمام اجزای عالم در حرکت و تکاپوی مستمر است و این حرکت هم در ظواهر پدیده ها و هم در باطن هستی سریان دارد. پدیده های عالم ،حیات و شعور دارند و حرکت آنها نشانه زندگی و شعور و ادراک آنهاست .به نظر مولانا باطن هیچ پدیده ای ساکن نیست ،سکون ورکودی که در ظاهر پدیده ها مشاهده میشود، تصوری بیش نیست .تنها مستان حق مانند انبیای الهی، توان ادراک حرکت هوشمند اجزای هستی را دارند. مولانا سبب جنبش و تسبیح هستی را به اجرای هدفمند اوامر الهی ربط میدهد. چنان که عنصر بادهوشمندانه تحت فرمان سلیمان ، و کوه و سنگ هم آواز داوود میشود.به زعم مولانا تمام حرکات این عالم از حقیقتی پایدار و مافوق حرکت و سکون موسوم به «بحر، خلوتگاه حق ، جهان صلح یکرنگ و...» نشات گرفته است .همه پدیده های بیقرار و در حرکت تنها با رسیدن به خلوتگاه حق ، آرام میگیرند.
خلاصه ماشینی:
ابن - ترکه اصفهانی، مقدمۀآشتیانی ، ٧٦:١٣٦٠-٧٥) حرکت و پویایی هستی از دیدگاه مولوی با توجه به آثاری که از مولانا به دست مـا رسـیده اسـت ، جـای تردیـد نیسـت کـه ا ـن اندیشمند بزرگ از زمینه های مختلف معارف بشری تا عصرخویش آگاهی داشته و در آراء و اندیشه های بزرگان دانش ومعرفت به تأمل پرداخته و صـدها مسـ أله ذهـن و توجـه او را بـه خود معطوف داشته است .
چنانکه شبستری در گلشن راز گفته است : تو پنداری جهان خود هست دائم به ذات خویشتن پیوسته قائم (شبستری ، ٦٤:١٣٦٨) مولانادر تمثیلی لطیف ، حـس گرایـی و غفلـت انسـان را از حرکـت و تحـول در وجـود خویش این گونه بیان می دارد: کشتی که به دریای روان می گذرد مــیپنــدارد کــه نیســتان مــیگــذرد ما میگذریم زین جهـان در رحلـت می پنداریم که ایـن جهـان مـی گـذرد (مولوی، ٨٩/٨:١٣٦٣) همچنین در جای دیگر به آفت دنیاگرایی اشاره کرده و میگوید: تو تا بنشسته ای بر دار فانی نشسته میروی و مینبینی (همان ، ٦٥/٦) در نظر مولوی نظام عالم یک نظام بسته و ایستا نیست ؛ بلکه بر عکس ، نظامی پویا اسـت که پیوسته در حال نو شدن است .