چکیده:
با غور در شعر مولانا به طور مشخص به دو نوع "من"بر میخوریم: یک من دروغین که تنها تصویر و سایه ای از من حقیقی است ؛در برابر منی دیگرکه حقیقی است ومفهوم واقعی هستی انسان را تشکیل میدهد.
در این مقاله بر آنیم تا ویژگیهای این دو نوع "من"را برشماریم،شباهت ها و تفاوتهای آن دو را باز یابیم و در نهایت چگونگی گذر از من کاذب به من حقیقی را نشان دهیم.در این رهگذر از روان شناسی نیز بهره بردهایم.چه،تجلی آن من دروغین بویژه در نوعی اختلال شخصیت به نام اختلال شخصیت خود شیفته دیده میشود. مولانا در برابر چنین رویکردی به جهان ایستادگی میکند و تمرکز اصلی خویش را بیش از هر موضوعی دیگر بر مبارزه با این حس خودبزرگ بینی سرابگونه مینهد. او به انسان برای نیازش به تمجید هشدار میدهد و از طریق نشان دادن ارزش واقعی انسان به او – از طریق عشق- حس حقارت بشر را که منجر به خودبزرگ بینی میشود از او میستاند. او عشق را در جهان بی ثبات عاطفی درمان دردها میخواند. از سوی دیگر او با رسیدن به حقیقت اصلی خویش، در شوری از وجد و عاطفه، حالتی خداگونه میپذیرد که تفکیک آن از ادعایی حاکی از خودشیفتگی محض و تصویر دروغین آن، ضروری است و گاهی دشوار. او در اوج تجربیات وجدآسای خویش در سطح فرامن، قدرت، دانایی و حضور مطلق مییابد و آسیب ناپذیر و بی نظیر است. نشان دادن تفاوت این دو عرصه و دو گونه از حالات شخصیتی که ظاهری یکسان دارد و بیان حساسیت مولانا در نمودن این تفاوت مورد توجه این مقاله قرار گرفته است.
On exploring Moulana’s poetry one encounters two distinct type of selves; one is the false self which is merely an image and a shadow of the self in contrast with the other self which is a true one and constitutes the true concept of man’s being.
The purpose of this article is to enumerate the features of the two kinds of selves, find similarities and differences between them and finally show the transition from the false self to the true self. In view of the fact that the manifestation of the false self is seen specifically in a kind of personality disorder called Narcissism the role of psychologyin this regard, has been significant. Moulana strongly resists to such approach towards the world and mainly bases his concentration more than any other subject on the fight with the egoisticfeeling which is nothing but a mirage like effect. Moulana warns man for his need to be praised and by showing man’s true value to him through love takes away the inferiority feeling of man which leads him to egotism. He regards love the remedy for all the maladies and a secret to conquer egoism in a world which is unstable in terms of affection. On the other hand arriving at his true self, in a rapture of ecstasy and compassionMoulana achieves a godlike state whose differentiation from a claim based on sheer narcissism and its false image is absolutely essential and often difficult. In the peak of his ecstatic experiences at the unconscious level, Moulana finds strength, wisdom and absolute presence, and becomes indestructible and unchallenging. The difference between these two realms and the two personality types which have the same appearance is illustrated and alsoMoulana’s deliberate insistence on distinguishingthis difference are dealt with in this article.
خلاصه ماشینی:
مولانا و مفهوم «من » ∗ امیرحسین ماحوزی چکیده با غور در شعر مولانا به طور مشخص به دو نوع "مـن "بـر مـی خـوریم : یـک مـن دروغین که تنها تصویر و سایه ای از من حقیقی اسـت ؛در برابـر منـی دیگرکـه حقیقـی است ومفهوم واقعی هستی انسان را تشکیل می دهد.
آیا من آن گونه که می اندیشم ، هستم ؟ با غور در شعر مولانا بطور مشخص به دو نـوع "مـن " بـر مـی خـوریم : یـک مـن دروغین که تنها تصویر و سایه ای از من حقیقی است ؛ در برابر منـی دیگـر کـه حقیقـی است و مفهوم واقعی هستی انسان را تشکیل می دهد.
کنترل همه چیز به دست اوست : ســــاکنان فلــــک بخــــور کننــــد از صــــفات خــــوش معنبــــر مــــا نـــه بخنـــدد نـــه بشـــکفد عـــالم بـــــی نســـــیم دم منـــــور مـــــا ذرههـــــای هـــــوا پـــــذیرد روح از دم عشـــــق روح پـــــرور مـــــا (همان، ١: ٢٧٩٢و٢٧٩٤و٢٧٩٥) در حقیقت در بخشی بزرگ از کلیات شمس شـاهد ایـن شـور حماسـی عاشـقی هستیم که بر چرخ چیرگی می یابد: هفت آسمان را بر درم وز هفت دریا بگـذرم چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان مـن (کلیات شـمس ، ٤: ١٨٩٦٠) چرخ ار نگردد گرد دل از بیخ و اصلش بـرکنم گردون اگر دونی کند،گردون گردان بشکنم (کلیات شمس ، ٣: ١٤٥٤٦) در مثنوی پیرها آن چنان بر جهان بیرونی مسـلطند کـه مردمـان بـر افکارشـان؛ گویی جهان یک فکرت ایشان است : آن عیان نسبت بـه ایشـان فکـرت اسـت ور نه خود نسـبت بـه دوران رویـت اسـت (مثنوی، ٢: ١٧٦) - آسیب ناپذیری: زهـــــره دارد حـــــوادث طبعـــــی کـــه بگـــردد بـــه گـــرد لشـــکر مـــا (کلیــات شــمس ، ١: ٢٧٩) - بی نظیری و بودن با فرد بی نظیر: تـــو میـــر شـــکار بـــی نظیـــری مـــا نیـــز شـــکار بـــی نظیـــریم (همان ، ٣: ١٦٥٠٩) - خداگونگی ، معشوقی : پیر در مثنوی آیینۀ کلی جان ونمایانگر من حقیقی ماست .