چکیده:
به دشوار نیز نمی توان غیر از مولانا جلال الدین، انسانی را یافت که با هیاتی همچون هر انسان دیگر، دانشی برتر از هرآنچه گفته ایم و شنیدیم و خوانده ایم داشته باشد، او که قرعه فال به نامش زده بودند و دیدگانش به نعیم و ملکی کبیر افتاده بود، از نطق همچون اناری متراکم بر خود می شکافید و همچون موری پر توانو مصر، باری افزون بر تاب انسانی بر دوش می کشید: این مقاله، ملاحظاتی است بر ...
خلاصه ماشینی:
بیت ۳- سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق عشق، دردی بی درمان (لاطل) است و درد، حالتی است که از خواهش بسیار ایجاد می شود باتوام دیگر ز دردی بیم نیست هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست فروغ فرخزاد) حافظ اندر درد او می سوز و بی درمان بساز زان که درمانی ندارد درد بی درمان دوست فقط دردمندی دیگر است که سخن دردمند را فهم می کند:| تندرستان نباشد درد ریش جز به همدردی نگویم درد خویش (سعدی) یا معشر الخلان قولوا للمعا فی لست تدری ما بقلب الموجع (سعدی) تو را بر درد من رحمت نیاید رفیق من یکی همدرد باید(سعدی) بیت ۴- هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش اصل: کلمه ای است که در آثار مولوی بسامدی بسیار دارد؛ در مقدمه عربی دفتر اول در تعریف از مثنوی خود می گوید: و هو اصول اصول اصول الدین برآ ای شمس تبریزی ز مشرق که اصل اصل اصل هر ضیایی چرا به عالم اصلی خویش و انروم دل از کجا و تماشای خاکدان ز کجا؟ پس بدان این اصل را ای اصل جو را در هر که را درد است او برده است بو (۶۲۸۱ لیک کس را دید جان دستور نیست بیت ۸- تن ز جان و جان ز تن مستور نیست در تفسیر این بیت رک.