چکیده:
پارادوکس واژه ای اروپایی است که در دوره معاصر به مباحث ادب فارسی وارد شده است و آن را «تناقض نمایی» و اخیرا «پادنمایی» معنی کرده اند و در دو زمینه شعری و فکری یا مفهومی قابل بررسی است. آن چه امروز بیش تر زیر عنوان
«تناقض نمایی» در شعر و ادب فارسی مورد تحقیق واقع شده، زمینه شعری آن است که ذیل «بدیع معنوی» در فنون و صنایع ادبی و به عنوان یک «فن ادبی» یا به تعبیر امروزی تر، «آرایه ادبی» تعریف می شود. اما آن چه ما بدان پرداخته ایم از این مقوله نیست و در این زمره نمی گنجد. حتی نمی شود آن را «تناقض نمایی» معنی کرد، بلکه باید صراحتا آن را «تناقض» نامید. ما تناقض گویی ها و تضادهای فکری، اعتقادی، ادعایی شاعران را در این مقاله مورد نقد و ارزیابی قرار داده ایم، بدین صورت که نه تنها «آرایه» یا «فن ادبی» محسوب نمی گردد، بلکه بطور کلی از این مقوله خارج بوده و در دامنه مباحث «نقد ادبی» گنجانیده می شود. مباحثی که در حوزه تحقیقات ادبی ما، متاسفانه غریب مانده و کم تر مورد توجه قرار گرفته و بدان پرداخته شده است، در صورتی که این گونه تحقیقات، اتفاقا، بیش تر به سرمایه های فکری نیازمند است و نیز بیش تر به پویایی جریان فکر و اندیشه کمک می کند. هم چنین موجب تحول و دگرگونی در بینش و نگرش شخص محقق و نیز مخاطبان آن تحقیق می گردد.
Paradox is a European term which has entered the Persian literary discussions in the contemporary period and it has been defined as paradoxicality and in two poetic and conceptual contexts can be studied. Mostly what is today comes under paradoxicality in Persian literature and poetry is the poetic context referred to as figures of thought and is considered as a literary device. However our concern in this article is not of this genre and it should be called merely paradox. We have criticized and assessed the paradoxes، conflicts of ideas، beliefs، and claims of poets in this article. Therefore discussions in this article are regarded within the domain of literary criticism، an area which is rarely appreciated in our literary research whereas more attention should be devoted to analysis، interpretation and evaluation of works of literature.
خلاصه ماشینی:
ورتفاوت نیستی یک سان بدی مردم همـه هرکسی در کار خود یکتای بی همتاستی ٥٩ در جایی پیروان مسیح (ع) را بی خردانی می نامد که از منزلت والای نفس انـسانی بی خبرند و به همین دلیل عیسی بن مریم (ع) را پسر خدا می نامند؛ ای زنـده شـده بـه تـو تـن مـردم مانـا کـه تـو پـور دخـت عمرانـی ترســا پــسر خــدای گفــت او را از بــی خــردی خــویش و نــادانی زیــرا کــه خبــر نبــود ترســا را از قــدر بلنــد نفــس انــسانی ٦٠ شعر و پند خود را ارزشمندتر و مفیدتر از «زند و پازند» می شمرد و خواننـدگان زند و پازند را منافقان بی باکی می خواند که در ظاهر کلام، حکیم و خردمند می نمایند؛ ای خوانــده کتــاب زنــد و پازنــد زین خواندن زنـد تـا کـی و چنـد دل پــر زفــضول و زنــد بــر لــب زردشــت چنــین نوشــت در زنــد از فعـــل منـــافقی و بـــی بـــاک وز قــول حکیمــی و خردمنــد٦١ برابری ادیان را خرافات (سخنان بی اساس) ناکسان تلقی نموده، می فرماید گرچـه ممکن است در شهر مسجد و کلیسا کنار یکدیگر باشد، اما این نشانه برابری و یکسانی آنها نیست ؛ پرهیز کن بـه جـان زخرافـات ناکـسان هرچند باخسان کنی آن جا نشست و خاست مسجد کلیسیا نشده اسـت ای پـسر هنـوز گرچه به شهر همبر مـسجد کلیـسیا ٦٢ ست ـ اهل تسنن در نگاه شاعر ناصرخسرو در مواجهه با اهل تسنن ـ که آن هـا را بـزرگتـرین دشـمنان خـود و خدای خود می بیند و عمده مخالفان فکری و مذهبی او را تـشکیل مـی دهنـد ـ پـا را از جایگاههای قبلی خود نیز به مراتب فراتر نهاده و از هـیچ خـصومت و اهـانتی فروگـذار نمی کند، تا جایی که علاوه بر اهانت و ناسزا، مورد لعن و نفرین او نیـز واقـع مـی شـوند.