چکیده:
هنگام بحث دربارهی تفاوتهای مدرنیسم و پستمدرنیسم؛ میتوان از تفاوت علم باوری و عدم علم باوری نیز سخن به میان آورد. در یکسو افرادی مانند کارل پوپر هستند که داعیهی علم باوری را در سر میپرورانند و از سوی دیگر افرادی مانندکوهن و فایرابند از عدم باورداشت به علم سخن میگویند. در این مقاله سعی شدهاست که این دو طیف متفاوت اندیشه مورد بحث و بررسی قرار گیرد.
خلاصه ماشینی:
علم حمایت دولت، منابع مالی سازمانهای اقتصادی و تسهیلات دانشگاهها و سازمانهای آموزشی دیگر را به دست آورده است؛ و معنای نهادی شدن علم بدین معناست که پژوهش علمی کاری مشترک شده است که حمایت دانشمندان بسیاری را لازم دارد.
پوزیتیویسم منطقی شکل افراطی تجربهگرایی است که بر طبق آن نه تنها میتوان نظریهها را از آن رو که با تکیه بر واقعیات حاصل از مشاهده قابل اثباتند تصویب و توجیه کرد، بلکه پنداشته میشود آنها فقط در صورتی معنا دارند که با این شیوه به دست آمده باشند (چالمرز، 1379: 9).
پوپر بر آن است که در تاریخ نوین غرب یک خوشبینی ویژه درمورد قدرت شناخت انسان وجود داشته است، مبنی بر اینکه انسان میتواند حقیقت را تشخیص دهد و به علم و معرفت دست یابد.
پوپر برای تقرب به حقیقت اندیشهی باطلگرایی و معیار نقد را بکار میبرد، و معتقد است اگر چه نمیتوانیم نشان دهیم که به حقیقت دست یافتهایم، ولی از طریق ابطال و نقد نظریههای غلط، حرکت خود را بسوی حقیقت پیش میگیریم (ابطحی، 1382: 11-6).
پوپر عقیده دارد که حقیقت هدف منطقی علم است اما برخلاف خوشبینیاش، دربارهی امکان درستی و نادرستی قضایای علمی با دیدهی شک نگاه میکند (لیپتون، 2005: 176).
به نظر پوپر این امر مهمترین اساس نظریهی شناخت است و او یکی از مخالفان سرسخت نسبیتگرایی است؛ تا جایی که او از کوهن و فیرابند به عنوان شاگردان بد خویش یاد میکند (پوپر، 1384: 26-23).
بر آن اساس، این تصور را رد میکند که هرگز برهان قاطعی برای برتری علم بر انواع دیگر معرفت که با آن غیر قابل قیاسند، بتواند وجود داشته باشد.