چکیده:
روایت زندگی، اندیشه و مرگ حلاج دربیشتر متون عرفانی همواره از ظرفیت و توانمایگی برای معرفی زمینهها ونشانههای گفتمان صوفیانه برخورداربوده است. برخی گفتمانها بتدریج این نشانهها رابعنوان «دالهای شناور» درخود جذب و باماهیتی متفاوت مفصلبندی کردند وازین طریق زمینۀ تغییرگفتمان عرفانی رافراهم ساختند.دردورۀ مشروطه، برخلاف دوران گذشته که رنگ گفتمان عرفانی در متون مرتبط باحلاج رنگ غالب بودو بیشتر قرائتها ازحلاج بازتاب مستقیمی ازمقام عرفانی وی محسوب میشد،جنبشهای چپگرا باتقلیلگرایی وکلیشهسازی وبازنمایی عرفان بدو نوع متفاوت و تفکیک عرفان منفعل وناکارآمد ازعرفان انقلابی، عناصری ازگفتمان عرفانی حلاج رابرجسته ساختند وبادرونمایه ودال مرکزی گفتمان چپ مفصلبندی کردند. بارزترین نمونۀ این چرخش گفتمانی دردو قرائت متمایز ماسینیون و میرفطروس دیده میشود که یکی روایت خود را در چهارچوب گفتمان عرفانی و بر پایۀ حقایق تاریخی مستند بنا کرد و دیگری در قالب گفتمان ایدئولوژیک و چپگرایانه؛ چنانکه میتوان میرفطروس را نقطۀ اوج تغییر گفتمان عرفانی به انقلابی شمرد.این مقاله بامروری بردونوع مواجهۀ فاصلهمندباعرفان و تحلیل نشانه های درمتون عرفانی وادبی وسیاسی ببررسی و تحلیل تفاوت قرائتها وروایات موجود ازسرگذشت و اندیشۀ حلاج ومهمتر ازآن تغییر وجذب برخی عناصر گفتمان عرفانی در گفتمان انقلابی میپردازد. نتیجۀ این تحول وجذب، جایگزینی عشق واتحاد عرفانی بعنوان مبنای اصلی حیات ومرگ حلاج باماتریالیسم و اومانسیم ازیکسو وکرامات معنوی ومواعظ عرفانی باجادوگری و تبلیغ بیدینی وخداستیزی درجهت انقلاب مردمی ازسوی دیگراست.