چکیده:
حس چشایی یکی از پرکاربردترین حواسی است که در آثار مولوی برای نمایاندن تمامی ساحتهای مادی و روحانی استفاده شده و واژههای دیگری از خانوادۀ آن در بازتاب این معانی به شاعر یاری رسانده است. نوع زندگی صوفیه و توجه بیش از حد آنها به تقلیل طعام، جوع، روزه، اجتناب از کسب و بها دادن به نظریۀ توکل، سبب توجه مولوی به حس چشایی شده است. در این پژوهش، افزون بر تحلیل حس چشایی، موارد درآمیزی این حس با حواس دیگر (بصر و سمع) بررسی میشود. خاستگاه حسامیزی به یکی از اصول اساسی تفکر اشاعره- تصرف خداوند و نفی علیت- بازمیگردد و در زبان مولوی صبغۀ ممتازی دارد. این ایماژ شاعرانه در مثنوی و دیوان شمس بازتاب تلقی ویژه و هنری مولوی از حواس ظاهر و باطن است که البته با جهانبینی غیبمدار او ارتباط دارد. مولوی برای هر چیزی که در عالم هست، متناظری غیبی پیش روی میگذارد؛ از اینرو، در برابر حواس ظاهری، شکل راستینی از حواس باطنی و غیبی وجود دارد. حواس ظاهر و باطن چونان محورهای نظام فکری مولوی در آثار وی با شیوههای گونهگون و چشماندازهای متمایز مطرح میشوند. از نظرگاه مولوی، ادراکات نفسانی (شنیدن، دیدن، چشیدن و جز آن) در مرحلهای از معرفت نفس، امتزاج حاصل و یکسان عمل میکنند و به نوعی «وحدت قوا» میرسند.