چکیده:
آنچه امروز با نام شعر نو نيمايي رسميت يافته است، محصول تامل، تغيير، آزمون و سلسله اي از كنش و واكنش هاي شبه آزمايشگاهي نيما يوشيج است. همگان شعر «ققنوس» را نقطه آغاز شكل تكامل يافته شعر نو نيمايي دانسته اند؛ اما فرايند پيش از تكامل اين نوع، زمينه اي پژوهش پذير است كه در اين نوشتار به آن پرداخته ايم. اين منظومه، آخرين منظومه ي بلند نيما است كه پيش از شعر «ققنوس» سروده شده است. پژوهش در باب ويژگي هاي زبان نيما در اين منظومه، روند شكل گيري ساختارهاي زباني را در آثار اين شاعر نوپرداز آشكار مي كند. نگارندگان، با شيوه اي تحليلي و با نگاهي به روش ساختاري زبانشناختي ياكوبسن، زبان را در اين منظومه مطالعه كرده اند. بررسي زبان، در اين منظومه نشان داد كه نيما در بخش هايي از منظومه قلعه سقريم تمايلات نوگرايانه اي چون شيوه خاص استفاده از ساختار هاي نحوي و به كارگيري زبان محاوره در شعر دارد؛ اما در برخي جنبه ها همچون برگزيدن قالب مثنوي و تمايل فراوان به خلق فضاي آركائيك در سه سطح واژه و جمله و روايت، دنباله رو شعر كهن است. درحقيقت، نخستين تحولات نوگراي زباني نيما در منظومه قلعه سقريم مشاهده مي شود. گويي اين منظومه، پلي است ميان شعر كلاسيك و نو نيما يوشيج.
خلاصه ماشینی:
"ایـن سطح نیز به سطح کلان تر وابستگی پی رفت های روایی و در نهایت ، سـاختار پراکنـده و درعین حال ، منسجم منظومه منجر شده است که شیوه ی سیال ذهن را به واسطه ی تداعی معانی متعدد، در دل خود دارد؛ برای نمونه ، در بیـت هـای زیـر واژه ی «گمـان »، باعـث ایجاد تداعی شده است و ابیات نصیحت گونه ای به متن افزوده است که در روند اصـلی روایت جایگاهی ندارند: از منـــی مــرده وار جـای مخور وز گمانی که هست دست وپای ببر گـــر بگشتـی به راه در چو غبار ز ســواری کـــه رفت دست بدار بــر غلــط رفتــن و غلط راندن دیگــران را چــه بر غلط خواندن ستــر مــردم مدر ز روی گمـان هـــر خدنگــی نبــرد ره به نشان رفتگــان را به کارشــان منکـوه ره به دامـان هـــزار دارد کــــوه (همان : ٢١١) از طریق همین تداعیها، ساختار منظومه به سمت شکل گیری بستر توصـیفی روایـت سیر میکند.
بررسی سطوح واژگانی ونحوی در این پژوهش نشان می دهد که منظومه ی«قلعه ی سقریم » نیما که در قالب مثنوی سروده شده وبر اصـولی از شـعر کهـن اسـتوار اسـت ، مؤلفه هایی دارد که در قیاس با منظومه هـای کهـن ، ویژگـی نوگرایانـه ی خـود را بـروز میدهد؛ قالب مثنوی که بستر مناسب روایت منظومه است ، شـیوه ی روایـت آن کـه بـر قصه سرایی استوار است وبسامد نسبتا زیاد آرکائیسم که در زبـان منظومـه نمـود یافتـه است ، کهن گرایی این منظومه را نشان می دهد واثرپذیری از محاوره ، تصرف در ساختار نحو جمله ها و کاربست متفاوت حروف ، بر محدودنبودن زبان منظومه در بستر کهـن و فراروی آن از سطح زبان نوشتاری ادبی دلالت می کند؛ بنـابراین مـی تـوان گفـت سـیلان سطح زبانی این منظومه در دو رویه یکهن ونو، هرچند باعث دیریابی معنا شـده ، ایـن اثر را به مثابه حد واسط اشعار کهن ونو نیما قرار داده است ."