چکیده:
در بررسی نظریه تعلیم و تربیتی متیو لیپمن با نام «فلسفه برای کودکان » نقطه نظرات متفاوت و گاه متناقضی از سوی متفکرین عرصه تعلیم و تربیت و نیز فلاسفه علاقمند به این مبحث ، ارائه شده است . هدف این پژوهش این است که به بررسی آن بخش از دیدگاه های لیپمن ، که به نسبیگرایی میانجامد و نسبتی با نسبیت اندیشی در هرمنوتیک فلسفی گادامر دارد، بپردازد و به این پرسش پاسخ دهد: «میان نسبیت گرایی در نظریه لیپمن با نسبیت اندیشی در هرمنوتیک فلسفی گادامر چه نسبتی هست ؟» مقصود از نسبیت در اینجا، «نسبیت معرفتی» است . این پژوهش به روش توصیفی ـ تحلیلی با بهره گیری از منابع اسنادی و کتابخانه ای، انجام گرفته است . کند و کاو در آثار لیپمن ، ما را به این نتیجه میرساند که با وجود نفی نسبیت گرایی از سوی او، دلایلی هست که این گرایش را به عنوان نتیجه اجتناب ناپذیر برنامه فلسفه برای کودکان ، اثبات میکند. هم چنین میتوان ادعا کرد لیپمن در ارائه نظریه خود از دیدگاه «نسبیت در فهم » هرمنوتیک فلسفی تاثیر پذیرفته است .
خلاصه ماشینی:
"او بر این باور است که با پایه ریزی برنامه فبک به عنوان دستاورد مهمی در پرورش توانایی استنباط کودکان که آنها را در تفکر فلسفی، یاری میرساند (لیپمن و همکاران ، ١٩٨٠: ٦٣) به کارگیری ابزارهایی چون منطق و فرایند پژوهش در تحلیل موقعیت ها و در نتیجه ، رسیدن به نتایج قابل اعتماد و فهم درست تر و نیز با فاصله گرفتن از نسبیت گرایی فراگیر١ و شکاکیت (لیپمن و همکاران ، ١٩٨٠: ١٦٣) مخالف جهت نسبیت حرکت میکند.
کودک در نظریه لیپمن و مفسر در دیدگاه گادامر در کانون اندیشه ورزی قرار میگیرند؛ بدین صورت که هر دو همواره در فرایند ادراک و معرفت که نتیجه تعلیم و تربیت است نقش فعال دارند؛ در رابطه «من و تو» به گفت وگوی دیالکتیکی مینشینند؛ تأمل نگری آنهاست که فهم را شکل میدهد؛ همواره به دنبال یا منتظر معنایابیهای جدید و غیر قابل پیش بینی هستند.
این موارد، نشاندهنده فاصله گیری او از نسبیت گرایی است ؛ اما منتقدان استدلال میآورند وی با رد عینیت گرایی، عدم باور به مبانی و اصول قطعی و ارزشهای ثابت و در مقابل ، تأکید بر مبانی و ارزشهای شخصی، اعتقاد به پژوهش بیپایان معنا و آفرینش های معنایی مکرر، خطاپذیری، پاسخهای احتمالی و خوداصلاحی مدام در گفت وگوی فلسفی و در فرایندی رفت و برگشتی و بازیگونه که از موقعیت ها و تجربه ها، تأثیر میپذیرد و به زمینه حساس است ، مسیر نسبیت را در پیش میگیرد و محصول تفکر را غیر قابل پیش بینی معرفی میکند."