چکیده:
با اینکه دیلتای کانت را در « نقد عقل محض » پیشگام خود دانسته و طرح ابتکاری خود را به تبع کانت ، «نقد عقل تاریخی» نامیده است معهذا او را در عقلانی سازی سوژه انسانی ناکام می داند. وی نه فقط بر بعد شناختی سوژه ، بلکه بر بعد ارادی و احساسی آن هم تاکید می کند و کانت را به عقلانی کردن سوژه متّهم می کند . از سوی دیگر طرح کلان نقد وی برخلاف کانت به علوم طبیعی محدود نشده و شامل علوم انسانی هم می گردد. دیلتای دو نقد عمده را بر معرفت شناسی کانتی وارد میکند ؛ نخست اینکه این معرفت شناسی واجد تلقیای بسیار عقلانی از تجربه است به گونهای که از ابعاد عاطفی و ارادی تجربه غفلت کرده و نوعی نظر ورزی گسسته از جهان است در حالی که تجربه چیزی فراتر از آن است و مشروط و محوی در همة قوای شناختی ، عاطفی و ارادی ماست ، دوم آنکه موضع استعلایی کانت غیر تاریخی و بلکه فراتاریخی است. درواقع طرح اصلی دیلتای ، تکمیل طرح بنیادهای معرفت شناختی علوم طبیعی ( عقل محض ) توسط کانت و توسعه آن به حوزه علوم انسانی ( عقل تاریخی ) به مدد عبور از سوژه پیشینی صوری عقل زده کانتی به سوژه تاریخی ریشه دار در شبکه حیاتی است.
خلاصه ماشینی:
منظور از شروط امکان تجربه همان زمان و مکـان (صـور شـهود محـض ) و مقـولات محض فاهمه است و بنابراین می توان به این دریافت رسید که موجودیـت یـک شـی ء بـه معنای پدیدار شدن آن بر فاهمه « سوژه » کانتی و لذا «ابژه » شدن آن است ،از سوی دیگـر یک ابژه تنها آنگاه می تواند با شرایط امکان تـجربه یـعنی مـقولات محض فاهمه تطبیق کند که با یک شاکله مربوط به یک مقوله تطبیق نماید اما شاکله و مـقوله چنانکه برخی شارحان کانت همچون کمپ اسمیت گفته اند همداستان اند و لذا: «وضع کانت در کاربرد واژه ء مقوله چـنان اسـت کـه در بیشتر مواقع دلالت بر همان چیـزی دارد کـه اینـک بـه آن شـاکله هـا می گوید یعنی همان صور مفهومی مـحض که در نسبت با زمان شکل گرفته اند »و می تـوان مقولات ما تقدم کانتی را همان شـاکله های مختلف مقولات دانست کــه هریـک همچـون قاعده ای برحسب اطوار مختلف «زمان »، ابژه ها را برای فاهمه متمثل می سازند.
دیلتای در کتاب « فهم عالم انسانی »(Understanding the Human World) آورده است که : عقل ، قدرت تبیین این معنا را ندارد که چگونه یک جوهر می تواند کثرات را، بدون اینکـه وحدت خود را در این کثرات از دست بدهد به مثابة وحدت در خـود جمـع کنـد.