چکیده:
اصولا هر هنرمند بخشی از حافظة قومی مردم روزگار خـود را مـنعکس مـی کنـد؛ ایـن حافظة جمعی متشکل از همة فراز و نشیب های تاریخی ، روحی و اعتقادی یک ملت اسـت و به تعبیری زنجیرة ناکامی ها، کامیابی ها، عشق ها، حسرت ها آرزوها، دردها، و خلاصه ، تمـامی تکانه های روحی یک ملـت ، در بسـتر تحـولات تـاریخی واجتمـاعی زمـان مـی باشـد مـثلا: فردوسی ، مظهر حافظة قومی ایرانی در برهة تاریخی پیش از اسلام و حافظ ، مظهـر حافظـة جمعی ایران در دورة اسلامی است . یعنی شعر این دو شخصیت بـزرگ ، انبـوهی از تجلیـات بیرونی و درونی روان ملت ایران را در بطن خویش آینگی کرده اسـت ، پـس ایـن دو شـاعر گرانقدر، از جامعیت فرهنگی برخوردارند. حافظ غـزل خیزابـی و عارفانـة مولانـا را بـا غـزل جویباری و عاشقانة سعدی ، در هم آمیخته ، چاشنی طنز را در آن ریختـه و سـرانجام غـزل رندانة خویش را بر بلندای ادبیات غنایی ایران و جهان خوش نشانده است .
خلاصه ماشینی:
"زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت کانکه شد کشتة او نیک سرانجام افتــاد حافظ و مقامات عرفانی ١- توبه چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست همچو لاله جگرم بی می وخمخانه بسوخت ٢- ورع من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش هوای مغبچگانم در این و آن انداخت ٣- زهد زهد رندان نوآموخته راهی به دهیست من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم ؟ ٤- فقر گر چه ، گرد آلود فقرم شرم باد از همتم گر به آب چشمة خورشید، دامن تر کنم ٥- صبر گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود و لیک به خون جگر شود ٦- توکل تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست راهرو گر صـد هنر دارد توکـل بایــدش ٧- رضا من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت رضا به قضای الهی ، ثمرة محبت کامل سالک ، نسبت به خداست و این یعنی قلب بنـده ، تحت فرمان خدا قرار گیرد، به قول عارف صمدانی باباطاهر همدانی : یکـــی درد و یکـــی درمـــان پســـندد یکــی وصــل و یکــی هجــران پســندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد مقام انسان انسان در تمامی هستی ، واسطة فیض و رحمت الهی به همة پدیده های جهان است زیـرا امانتدار عشق الهی است و این مقام حتی در خور فرشـتگان نیسـت ، انسـان از عشـق الهـی سرمست و شیدا شده است .
که حکم آسمان این است اگرسازی وگرسوزی (غ ١٠/٤٥٤) چــو قســمت ازلــی بــی حضــور مــا کردنــد گر اندکی نه به وفق رضاسـت خـرده مگیـر (غ ٦/٢٥٦) نصیبة ازلی انسان در این جهان به نسبت استعداد ازلی خود از فیض الهی بهره مند می گردد و ایـن جریان از ازل آغاز شده تا ابد ادامه دارد: کنون به آب می لعـل خرقـه مـی شـویم نصیبة ازل از خود نمی توان انداخت (غ ٩/١٦) آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد (غ ٧/١٦١) این استعداد در سنت های ادبی به بخت و طالع تعبیـر شـده اسـت کـه گـاه ، نامسـاعد می نماید."