چکیده:
مرگ در نگاه عرفا به دو گونه کلی، یعنی مرگ اضطراری و مرگ ارادی تقسیم میشود، برای رسیدن به مقام مرگ ارادی، نخست باید مرگ را شناخت و برای شناخت مرگ باید فلسفه آفرینش درک شود، به همین دلیل نگاه درست به زندگی، به دنبال زندگی درست به دست می آید، و در نتیجه مرگ زیبا و درست را نیز در پی خواهد داشت، بر همین مبنا، همانگونه که زندگی زیباست، مرگ نیز زیباست چرا که دروازه آن جهانی است و آن جهان موعد دیدار دوست است و برای لقای دوست باید از این گیتی گذشت و این خود ولادتی دیگر است، چرا که پای نهادن بدین جهان خود منوط به مردن از مراحلی چون نبات و حیوان بود، بر همین اصل گذشتن از این جهان نیز منوط به مردن از صفات بشری است چرا که با داشتن این صفات، رسیدن به دوست غیر ممکن است و تنها مرگ است که گشاینده این گره است، پس مرگ خود عین زندگانی جاوید است.
خلاصه ماشینی:
این جهان همچون درخت است ای کرام ما بر او چون میوه های نیـم خام سخــت گیـــرد خامـــها مـر شــاخ را زانکه در خامـی نشـــاید کـاخ را چون بپخت و گشـت شیـرین لب گـزان سست گیرد شاخه ها را بعد از آن ( مولوی، ١٣٦٦، دفتر٣: ٧٣) مرگ اول از آن نفوس به کمال رسیدهای است که نفس یا روح، دیگر به بدن نیـازی نـدارد و دن همچون وسیله ای بوده است که او را به هـدف خـود رسـانده اسـت ، و مـرگ دوم کـه بیشتر همان مرگهای رایج است ، هنوز تمام علایق نفس از بدن منقطع نشده و با مرگ بدن، روح نیز از بدن جدا می شود، در مرگ اولی ، رفتن روح - البته به اختیار - مایه ویرانی بـدن می شود چنانکه مولوی می گوید: چون بجویی تو به توفیق حسن باده، آب جان بود، ابریق ، تن چون ب فیــزاین دـ می توفیـق را قــوت می بشـکند ابریـق را ( همان، ٣: ٢٧١) اما در مرگ دوم، ویرانی بدن موجب رفتن روح می گردد، دربیتی برگرفته از یـک ربـاعی منسوب به خیام چنین آمده است : جان عزم رحیل کرد گفتم که مرو گفتا چه کنم ؟خانه فرو می ید ( خیام، ١٣٨٣: ٢٢٥ ) این مرگ که مرگ اضطراری ؛ تعبیر دیگـری از آن اسـت : « انسـان را واقـع مـی شـود کـه عبارت از مفارقت روح است از بدن و تجرد او از تعلـق بـه بـدن، و ایـن مـوت شـامل جمیـع حیوانات است » ( لاهیجی ، ١٣٧١: ٤٢٦ )با این تعریف روشن می شود که مـرگ اضـطراری صرفا شامل قطع تعلق روح از بدن است ، تا آنجا که حیوانات نیز در آن با آدمـی مشـترکند، به زبانی دیگر آن مرگی نیست که صوفیه از آن بـا تقـدس یـاد کننـد بلکـه بنـا بـه جبـر و ناخواسته حادث می شود بی آنکه اراده آدمی در آن دخیل باشد .