خلاصه ماشینی:
مقدمه گرچه پیشینه بحث در مورد تئوریهای مدیریت و چگونگی تحقق آنها در جوامعی با فرهنگهای مختلف به اواسط قرن بیستم میلادی بر میگردد،یعنی زمانی که قدرتهای پیروز جنگ جهانی دوم درصدد ارائه الگوی خاص خود برای ممالک تحت نفوذ بر آمدند،امری که الگوی مدیریت توسعه را مطرح و موجب پیدایش گرایشی به نام مدیریت تطبیقی در دانش مدیریت شد،اما در دهههای اخیر به وفور از پدیدهای به نام فرهنگ سازمانی و فرهنگ ملی و حتی فرهنگ جهانی در شاخههای مدیریت،بخصوص در حوزههای رفتار سازمانی،خط مشی گذاری و مدیریت استراتژیک سخن به میان آمده است.
با پذیرش این اصل که ارزشهای مشترک از جمله عناصر فرهنگ سازمانی بوده و به همراه باورها تجلی فرهنگ سازمانی هستند(استانلی دیویس، 3731،ص 122)و ارزشهای اصلی سازمان که به مقیاس وسیع مورد توجه همگان قرار میگیرند،معرف فرهنگ آن سازمان هستند (رابینز،مبانی رفتار سازمانی،3731،ص 973) و موازین اخلاقی سازمان،یک سیستم ارزشی هستند که سر لوحه کار اعضای سازمان قرار گرفته است(جفری و کارون،0831،ص 43)و توجه به اینکه فرهنگ سازمانی سیستمی مرکب از چندین ارزش مشترک است که کارکنان را رهبری میکند و اینکه اغلب در کنار روشهای سازمانی را ناشی از عوامل متعددی مثل سمبلها،ساختار قدرت، ساختار سازمانی،رهبری،داستانها و اسطورهها و سیستمهای سازمانی بدانیم ( TIM HANNAGAN,2002,P 416 )ارتباز متقابل فرهنگ سازمانی و ارزشها و سیستم مدیریت، «پاردایمهای فرهنگی در سازمان شکل میگیرند به نحوی که چگونگی فکر و احساس افراد سازمان درباره مسایل و موقعیتها و روابط آنها را مشخص سازد،وی سطوح مختلفی را برای فرهنگ،به عنوان مانیفست قائل است که مصنوعات در سطح اول و ارزشها در سطح دوم قرار میگیرند ( TONNI THMPSON,2001,P,183 )پیتر دراکر نیز بر این باور است که سازمانها باید برای خود معیار و ارزشهایی داشته باشند،مردم هم همین طور.