چکیده:
یاد و خاطره ، موضوع محوری تفکّر شاعرانه حافظ است و به همین جهت حائز بیشترین
اهمیت در نظام اندیشه اوست . حافظ شاعری متفکّر است ؛ به این معنا که شعر او متوجه به
پاسخ به اساسی ترین پرسش های آدمیان یعنی پرسش از اساس هستی ، هدف آفرینش
جهان و انسان ، معنای زندگی و ... است. حافظ، سرّ آفرینش را عشق و دوستی می داند که
در واقعه ای ازلی به آفرینش جهان و انسان منجر شده است . انسان در این میان واجد
هستی عاشقانه / رندانه است . زیرا برغم همه موجودات ، درک و دریافتی از عشق دارد .
حافظ به این جهت آدمی را دیوانه و خراب و مست می نامد. اما آدمی به دلیل همین درک
و دریافت عاشقانه اش، دچار غربت و بیگانگی و در معرض خطر و در تهدید سیل فناست .
حافظ شرط انسانی زیستن در جهانی آکنده از فراز و نشیب و درد و رنج را یادآوری
خاطره آن واقعه ازلی سپردن بار امانت به انسان می داند.
خلاصه ماشینی:
"یاد روی دوست ، مایه زندگی ماست و تا هستیم ، همراه با ما است و بوی زلـف یار را که در آغاز شنیدهایم ، هرگز از دست نمیدهیم : عمری است تا ز زلف تو بویی شنیدهام / زان بوی در مشام دل من هنوز بوست نقش خیال روی دوست به رغم همه فراقها و جداییها هرگز از دیده نمیرود: دارم عجب ز نقش خیالت که چون نرفت / از دیدهام که دم به دمش کار شست و شوست نقش غم از لوح سینه ما محو نخواهد شد، این نقش اثر زخم تیـغ دلدار در دل ماسـت که کثرت گریه نیز آن را شفا نخواهد داد: مشو ای دیده نقش غم ز لوح سینه ی حافظ / که زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد از آنجا که قرب یار، موطن اصلی ما است ، هر قدر هم که از این موطن دور شویم باز هوای آن در سر ماست ، فقط کافی است احساس غربت کنیم تا آن هوا زنده شـود و رو بـه سوی وطن نماییم : هوای کوی تو از سر نمیرود ما را / غریب را دل سرگشته با وطن باشد گرچه دوست از نظر ما محجوب است ، یعنی برآن اشراف و تـسلط نـداریم و از کمنـد نگاه ما میگریزد، یاد و خاطره او همیشه با ما است : به صورت از نظر ما گرچه محجوب است / همیشه در نظر خاطر مرفه ماست اما چرا یاد دوست از خاطر ما زائل شدنی نیست ؟ پاسخ حافظ این است که ایـن حکـم قضای آسمان است و حکم قضای آسمان دیگرگون نخواهد شد."