چکیده:
عرف یکی از نهادهای پیرافقهی است که ارتباط وثیقی با فقه فریقین دارد. در سالهای اخیر فیلسوفان فقاهت حوزه فقهی امامیه درباره جایگاه این نهاد در مراحل مختلف فقاهت، بحث هایی کرده اند. از این میان می توان از کتاب هایی مانند درآمدی بر عرف و کتاب فقه و عرف یاد کرد. پژوهندگان این عرصه در پژوهش هایی که پیشتر به انجام رسانده اند، تا حدودی ماهیت عرف و محدودیت های کاربست آن را در فقاهت امامیه مشخص کرده اند اما به گسست جدی فقه مطلق از فقه مضاف توجه کافی نکرده اند. این امر موچب بروز ابهام هایی در تبیین مسئله و اثبات این دیدگاه ها شده است. از دیگر سوی موضوعات فقاهت هنری ویژگی متمایزی دارند که اهمیت نگاه های عرفی در فقاهت هنر را بیشتر می کند. این نوشتار درصدد است جایگاه نهاد عرف را در فرایند فقاهت هنر به مثابه یک فقه مضاف تبیین کند. برای تببین این جایگاه به ناچار باید ابتدا به گسست بین فقه مطلق و فقه مضاف توجه کافی شود. فرضیه این تحقیق این است که در فقه مضافی مانند فقه هنر، که فقیه بر خلاف فقه مطلق به جای حکم باید به نظریه برسد، عرف کارشناس در بازشناسی موضوع و مسائل آن جایگاه خاصی دارد. همچنین عرف عصر صدور ادله نیز در فهم موضوعات مستنبط جایگاه خاصی دارد و مصادیق نیز به خاطر روش خاصی که در فقه مضاف وجود دارد، گاه به مسئله فقیه تبدیل می شوند. این نوشتار با روش کتابخانه ای و با جستار در منابع فقهی و در صدد اثبات این فرضیه است.
خلاصه ماشینی:
"دوم ) جایگاه عرف در تطبیق بر مصادیق بحث مهم دیگری که نگاه فیلسوفان فقاهت را به خود معطوف میکند، این است که پـس از تبیین مفهومی موضوعات و هنگام بررسی مصادیق یک موضوع فقهی، عرف چه جایگاهی دارد؟ به عنوان مثال این که گاه گفته میشود پس از روشن شـدن موضـوع حکـم شـرعی، تطبیق بر مصداق دیگر برعهده خود عرف است و هیچ ربطی به مجتهد ندارد، آیا به صورت مطلق سخن درستی است ؟ جستارهای فقهی و نگاه های فیلسوفانه به فرایند فقه هنـر، ایـن سخن را به صورت مطلق تایید نکرده بلکه به صورت گزینشی تاییـد مـیکنـد.
بـیگمـان اگـر کسی بخواهد مصداق بودن چنین تندیس هایی برای تصویر و تمثال را رد کند، باید با مذاق روایاتی که تعبیر تصویر و تمثال در آن ها به کار رفته ، آشنایی کافی داشته باشد و بدانـد کـه در آن روایات ، کلمه تصویر برای نقش هایی مانند نقـش آهـو کـه بـر روی بـالش و متکـا (وسائد) وجود داشته و به احتمال زیاد حجم کامل بدن را نشان نمیداده ، به کار رفته است و مشخص کند که با این که در روایات ، آن نقش های غیرکامل مصداق تصویر شمرده شده انـد، چرا بازهم میخواهد مصداق بودن مجسمه های ناقص الحجم برای کلمـه تـصویر را انکـار کند؟ امام خمینی در مکاسب محرمه در مبحـث تـصویر بـه بررسـی اجتهـادی ایـن قبیـل مصادیق پرداخته و با توجه به همین روایات و با معیار قرار دادن متفـاهم عرفـی، مـصداق بودن یا نبودن چنین مجسمه هایی برای مفهوم تصویر و تمثال را بررسی کـرده اسـت (ن ک: خمینی، ١٤١٥، ج ١، ص ٢٥٥)."