چکیده:
فیلسوفان حکمت متعالی با استفاده از مبانی فکری خود، انتساب صفات عقلی به خداوند را ممکن بلکه ضروری دانستهاند اما در انتساب صفات خبری به حقّ تعالی به تکلّف افتاده و راه پر فراز و نشیبی را پیمودهاند. پژوهش حاضر، مدّعی است که اجرای مبانی حکمت متعالیه، نتایج و لوازم یکسانی در انتساب همه صفات به خداوند و تبعیض و تبعض در استنتاج صفات عقلی و نقلی، ترجیح بلامرجّح است. بنابراین، هر جا انتساب صفات عقلی به خداوند داریم باید انتساب صفات خبری به خداوند، نیز داشته باشیم. در نتیجه میتوان با مشکّک دانستن جسم مشهود و سلب لوازم منفی از آن (نقص، محدودیت و امکان) مانند صفات عقلی به نحو اعلی، اکمل و اشرف به خداوند نسبتش داد و در نهایت هم به معانی ظاهری صفات خبری و هم مشکّک بودنشان نظر داده باشیم.
خلاصه ماشینی:
ک: طباطبایی، 1427: 2 / 153؛ جوادی آملی، 1370: 76) به نظر ایشان خداوند وجود صرف بسیط است و وجود، مساوق هر کمال ازجمله علم است، پس خداوند نیز مساوق هر کمال ازجمله علم است و از آنجا که خداوند، خلوص صرف است، علم او نیز، خلوص صرف است (همان: 235) به نظر وی علم که از حیث وجود و مفهوم برای ما وجدانی، ضروری و بدیهی است به شرط تجرید از شوائب مادی و امکانی قابل اطلاق بر خدواند است (همان) پس واجبالوجود نهتنها از هیچ صفت کمالی خالی نیست بلکه به همه آنها به نحو اعلی و اشرف، آنگونه که در شأن کبریایی اوست، متصف است (همان: 236) علامه طباطبایی با توجه به مبانی حکمت متعالیه و نظریه تفسیری خود، معتقد است انسان نخست معانی کمالی را از همین جهان محسوس به صورت وجدانی و بدیهی، شهود و فهم میکند و بهتدریج با تجریدشان از لوازم محدود و ناقص، به امور فراحسی به خصوص خداوند نسبتشان میدهد.
الغای خصوصیت کرده و پس از تجرید از معانی زائد مستلزم امکان، نقص و محدودیت، بر خداوند قابل اطلاقشان میدانند؟ مگر نه این است که ما نخست با وجود مادی و جسمانی معلوم خودمان ارتباط و ادراک پیدا میکنیم و سپس از نواقص تجریدشان میکنیم و بهعنوان مفاهیم کمالی به کارشان میبریم؟ حال کجای کار عیب دارد که جسم را (نه از جسمیت بلکه) از امکان، نقص و محدودیت تجرید کنیم و آن را از معانی کمالی به حساب آوریم و همانگونه که علم را به جوهر و عرض، واجب و ممکن و ...