خلاصه ماشینی:
قله هائي سر به فلک کشيده و پوشيده از برف بود با خودم فکر مي کردم آدم گاه چيزهاي زيادي مي بيند و مي شنود و حتي براي ديگران بعنوان يک اصل و حقيقت نقل مي کند اما گاه خدا فرصت هائي را براي اوپيش مي آورد که همه آن دانستنيها و گفتني ها و شنيدنيها را غير از گونه اي که مي ديد و مي شنيد و مي دانست در مي يابد؛عظمت ها و اوجها و کمالها در جلوه ديگري براي او ظاهر مي شوند و او مي فهمد که مثل اينکه از قافله خيلي عقب است حال چه رسد به اينکه در مسير آن مفهوم قرار گرفته باشد ديگر مي ماند واژه اي و بس و از اين مقوله عمليات در غرب و از ميان کوههاي پر از برف و سر بفلک کشيده اي که گاهي انسان از مسير بيش از صد و پنجاه و دويست کيلومتري بزير ديد دشمن قرار دارد.
ابتدا خیال کردیم که همینجوری زده فلذا درون کانال کوچکی که در دامنه تچه بود خوابیدیم تا آتش رگبار خاموش شود دیدیم که خیر، کالیبرهای دوشکا دقیقاً روی سر ما در حرکتند که دیدیم به صلاح نیست و بلند شدیم و بقیه مسیر را که سربالائی بدی بود و سینه کش کوه و صخره های صاف و راست بود با سرعت طی کردیم هوا دیگر تاریک تاریک شده بود با همراهی فرمانده گردان و گروهان و روحانی گردان 5 نفر بیشتر نمی شدیم اما برادارن گفتند با اینکه تاریک است باید دو دسته شویم و با فاصله هم حرکت کنیم همان کاری که از خط 3 به 2 کرده بودیم حرکت کردیم به سمت خط مقدم چشمها بزحمت جلوی یپایمان را می دید راه حلش این بود که آهسته حرکت کنیم قدری که حرکت کردیم، به اولین سنگر خط جلو رسیدیم کمی از دامنه بالا کشیدیم، از بس تاریک بود معلوم نبود درب سنگر کجاست؟ و بالاخره پیدایش کردیم و با یک «یا الله» وارد سنگر شدیم.