چکیده:
در ادب شفاهی ایران، از راویان روایات حماسی، در سدههای هشتم به بعد، با نام قصهخوان و دفترخوان و در سه سدة اخیر با نام نقال یاد شده است. منبع منظومههای حماسی پس از سدة نهم نیز بیشتر روایات این قصهخوانان و طومارهای آنها بوده است. در این جستار، نسبت بین جنبة نمایشی معرکهگیری قصهخوانان و ساختار روایی این حماسهها (بر مبنای مطالعة موردی) بررسی و این نتیجه حاصل شده که در این آثار، نوعی «ساختار دایرهای» یا «موازی» وجود داشته که ماحصل کیفیت نمایشی روایت بوده است. بدینشکل که شاعر با استفاده از کلیشههایی خاص که در نقل شفاهی و این حماسهها مشترک است، داستانها را با مفاصلی به هم وصل میکند. هدف شاعر این بوده که مخاطب چند داستان را در ضمن هم دنبال کند؛ همچنان که در سنت نمایشی نیز نقال با توقف نقلی و شروع نقلی دیگر و پیوند خلاقانه بین داستانها و ایجاد تعلیق، بیننده را جذب نمایشش میکرد.
خلاصه ماشینی:
در عصر فردوسی از این راویان که بر خلاف عامة نقالان موجود در بدنة جامعه ، سواد خواندن داشته ، قصص حماسی را نه فقط از محفوظات ذهنـی خـود بلکـه از روی کتاب می خواندند، با عنوان «خواننده » یاد می شد: چو از دفتر ایـن داسـتان هـا بسـی همی خواند «خواننده » بر هر کـس (فردوسی ، ١٣٨٥: ١٤٠/١١/١) راوی داستان بیژن منیژه نیز که عوام با پندار افسانه سـاز خـود او را همسـر یـا معشـوق فردوسی دانسته بودند (!)، گویا از همین خوانندگان بـوده اسـت کـه شـاعر را بـه شـنیدن داستانی از «دفتر باستان / دفتر پهلوی » می کرده است : بپیمــای مــی تــا یکــی داســتان ز دفتـــرت بـــرخوانم از باســتان پس آن گه بگفت ار زمن بشنوی بـه شــعر آری از دفتــر پهلـوی (همان ، ٣٠/٨/٥ و ٣٦) البته این پهلوی ، نمی بایست الزاما کتابهایی بوده که به زبان پهلوی نوشـته شـده باشـند، چرا که ترجمه ها و منابع منتسب به تاریخ باستانی و حتی قصص و ترانه های به لهجه هـای مختلف ایرانی غیر زبان دری رسمی (مثل فهلویات که ترانه های محلی بـود) را نیـز مجـازا پهلوی می نامیدند.