چکیده:
در منظومة نظری اسپینوزایی ، بر پایة نظریة طبیعت ، گونه ای نظریة حق و قـانون نیز تدوین می شود که مبنایی برای عقل باوری و انسانبـاوری خـاص ایـن فلسـفة سیاسی جمهوریخواهانه تمهید می کند. این فلسفة حق و قـانون بـر متافیزیـک قدرت تکیه دارد و ناظر به «انبوه خلق » و «امر مشترک» است . این فلسـفة حـق و قانون، یکی از وجوه منحصربه فرد فلسفة عملی او است . نظریة حق «اسپینوزا» که در رسالة سیاسی او به روشنی تقریر شده، چنین است : هرچه قدرت افزایش یابد، حق هم افزایش می یابد و از آنجا که اجتماع یا امر مشترک موجد قـدرت بیشـتر است ، موجد حق بیشتر هم است . این وجه منحصربه فرد فلسفة عملـی اسـپینوزا البته از جهاتی بر برخی جنبه های نظریه های قدیم حـق و قـانون تکیـه دارد. بـه عبـارتی نظریـة حـق و قـانون اسـپینوزایی ، یکـی از پیونـدگاههـای اسـپینوزا بـا سنت های قدمایی است . نظریة اسپینوزایی حق و قانون بـر «قـدرت» تکیـه دارد و ناظر به «انبوه خلق » و «امر مشترک» است .
خلاصه ماشینی:
"هر انـدازه کـه قـدرت افزایش یابد، حق طبیعی یا حقوق انسان بر طبیعـت نیـز افـزایش مـی یابـد ( Tractatus میل و عقل طبق رسالة سیاسی ، اگر طبیعت بشری چنان ساخته شده بود که انسانهـا تنهـا بـر پایة تجویز عقل زندگی می کردند و فقط مطابق عقل عمل مـی کردنـد، حـق طبیعـی تـا جایی که به انسان تعلق دارد، منحصرا با قدرت عقل تعین می یافـت .
. (Tractatus Politicus, Caput II-XVI; and Spinoza, 2002: 687) این حق که با قدرت انبوه خلق ١ تعیین شده اسـت ، عمومـا imperium یـا حاکمیـت خوانده شده است و مطلقا در اختیار کسی است که مسئول امور دولت است ؛ یعنی کسی که قوانین را وضع ، تفسیر و لغو می کند، شهرها را محصـور و مـأمون مـی سـازد، دربـارة جنگ و صلح تصمیم می گیرد و غیره.
قلب پولس و عقل توماس اسپینوزا در ادامة فقرة ٢٢ بخش دوم رسالة سیاسی ، رویگردانی و نافرمانی از قـانون جمهوری یا شریعت الهی را که در نفوس ما یا پیامبران نگاشته شده است ، عمـلا ممکـن می داند، اما نافرمانی از قانون الهی نگاشته شده در طبیعت کلی ١ را ممکن نمی دانـد.
(Aquinas, 2002: 76-93 زمینه های رواقی اما در میان سنت های قدیم غرب، یکـی دیگـر از برجسـته تـرین نظریـه هـای قـانون طبیعی که بر متافیزیک طبیعت استوار است و اسپینوزا بیشترین همراهی را بـا آن دارد، نظریة رواقـی طبیعـت و قـانون طبیعـی اسـت ."