خلاصه ماشینی:
"با یزید بسطامی و مادر نقل است که چون بایزید بسطامی را مادرش به دبیرستان فرستاد، چون به سورة لقمان رسید و به این آیت رسید: ((أن اشکر لی و لوالدیک)) خدا میگوید: «مرا خدمت کن و شکرگوی و مادر و پدر را خدمت کن و شکر گوی» استاد معنای این آیت میگفت، بایزید که آن بشنید بر دل او کار کرد، لوح بنهاد و گفت: «استاد مرا دستوری ده تا به خانه روم و سخنی به مادر بگویم».
* * * شیخ بایزید گفت: آن کار که بازپسین کارها میدانستم، پیشین همه بود و آن رضای والده بود و گفت: آنچه در جملة ریاضت و مجاهده و غربت و خدمت میجستم، در آن یافتم که شب والده از من آب خواست و برفتم تا آب آورم، در کوزه آب نبود و بر سبو رفتم، نبود به جوی رفتم آب آوردم؛ چون بازآمدم، در خواب شده بود."