خلاصه ماشینی:
"حیات طیبه جام ولا دستاویز محکمی به نام، خدا ـ مستأصل شده، به من رو میاندازد و کمک میخواهد، صورتش سرخ شده از خجالت؛ میتوانم کمکش کنم، اما کار مهمتری دارم؛ ...
بعد از مدتی به لحظات سختی میرسم، میخواهم کمک بگیرم؛ میخواهم صحبتی، مناجاتی کنم، اما فکر و زبانم از کار افتادهاند.
. این افکار ذهنم را مشغول کرده و مرا در خود فرو برده بود که خاطرهای را از زبان آقا خواندم؛ یکی از آن لحظات سخت را تجربه کرده بود، اما چیزی متفاوت از ما: «[بعد از انفجار] سه بار لحظاتی به هوش آمدم و هر دفعه یک احساسی داشتم که آن حالات هیچ وقت از یادم نمیرود ...
؛ یعنی انسان هر چه هم عمل پشت سر خودش داشته باشد، باز اگر تفضل الهی را نتواند جلب کند و رحمت خدا را نتواند جلب کند، آدم خاطر جمع نیست به آن عمل و شک میکند این عمل را با اخلاص به جا آوردم، آیا نیتم صد در صد خدایی بود؟!"