چکیده:
ملاصدرا با کمک جسم مثالی و خواص آن، گام بلندی برای تبیین خردپسند بسیاری از آموزههای شرع مقدس اسلام دربارة معاد جسمانی برداشت. اما به اعتقاد مدرس زنوزی، بسیاری از ادلة نقلی معاد را نمیتوان تنها با جسم مثالی توجیه و تبیین عقلی کرد. به همین دلیل، ایشان برای تکمیل نظریة ملاصدرا و تبیین عقلانی همة آموزههای معاد، نظریهای بدیع ارائه نمود. بر اساس این نظریه، بدن عنصری پس از جدا شدن از نفس جزئی خود، تحت تدبیر نفس کلی قرار میگیرد و به تکامل جوهری و استکمال ذاتی خویش ادامه میدهد تا اینکه بهتدریج به بدنی تبدیل میشود که صلاحیت صعود بهسوی نفس جزئی و اتحاد مجدد با آن را مییابد. این دیدگاه، مخالفتها و موافقتهایی را از سوی فیلسوفان بعدی، بهویژه پیروان حکمت متعالیه به دنبال داشت. در این مقاله، کوشیدهایم با پاسخ دادن به اشکالهای واردشده بر دیدگاه زنوزی، تفسیر صحیحی از آن ارائه کنیم.
Relying on imagery body and its features، Mulla Sadra took long steps forward when he gave a rational explanation of many Islamic doctrines concerning bodily resurrection. Zinoozi however believes that one cannot explain many of the traditional arguments of bodily resurrection through relying merely on imagery body. That is why he gave a new theory in order to complete Mulla Sadra’s theory and explain all Islamic doctrines concerning bodily resurrection. On his view، after the departure of its particular soul، the elemental body remains under the care of the universal soul، continuing thus its substantial movement unless it reaches a stage where it is able to rejoin its own particular soul. This theory was rejected by some and accepted by other later philosophers including the followers of transcendental philosophy. Answering the objections raised against Zinoozi’s theory، this article tries to present an appropriate version of it
خلاصه ماشینی:
"خلاصه اینکه نفس موجودی کاملا مستقل از بدن نیست تا در کنار بدن، کالحجر الموضوع فی جنب الانسان باشد (مانند سنگی باشد که در کنار انسان قرار داده شده است)؛ بهگونهایکه اگر نفس بدن را بهطور کامل رها کند، اشکالی پیش نیاید و اگر در کنار هم باشند نیز ترکیب آنها اعتباری ذهنی باشد و بس، بلکه این دو در واقع یک حقیقت هستند، ولی حقیقتی که دو بعد دارد: بعد مادی و بعد مجرد.
بعد از اینکه نفس از مادة دنیوی بی¬نیاز شد و به غایت خود رسید، دیگر چه بهانه¬ای برای ارتباط آنها وجود دارد و چه عاملی می¬تواند نفس را از حال بالفعل به حال بالقوه برگرداند؟ حکیم مؤسس برای فرار از این محذور عقلی، یعنی بازگشت فعلیت به قوه میگوید که نفس در جایگاه خود ثابت است و بدن بهسوی آن حرکت میکند و با آن متحد میشود؛ اما این حرف دو اشکال دارد: اول اینکه، اتحاد ترکیبی امری دوطرفه است، نه یکطرفه که بگویی نفس برنمی¬گردد، بلکه بدن به سمت نفس پیش میرود.
2. با در نظر گرفتن همة سخنان مدرس زنوزی بهخوبی روشن میشود که قطعا مراد ایشان از تجرد نفس، تجرد تام فاعلی و قابلی نیست، بلکه منظور ایشان این است که نفس، جهت انفعال از عالم ماده را از دست میدهد و از این حیث مجرد میشود، نه از تمام حیثیات قابلی و فاعلی؛ درست مثل کسی که به دلیل تمرکز بر مطلبی عقلی یا خیالی (یا حتی حسی و بدنی) موقتا از بدن خود غافل میشود و متوجه برخی تحریکات دیداری و شنیداری نمیشود با وجود اینکه در همان حال تدبیر ارتکازی بدن را هم رها نکرده است."