خلاصه ماشینی:
میتوان شخصی را تصور کرد که در مقام اعتراض به این نظریه کلی در باب شادکامی میگوید: حتی اگر این نکته را بیافزاییم که شادکامی انسان با نیل به موفقیت عملی افزایش می یابد، باز هم ممکن است این نوع شادکامی به رضایت محضی محدود شود که از صرف معرفت به انجام کار درست نصیب انسان خوب میشود؛ پس آیا چنین رضایتی به معنای واقعی کلمه برای شادکام ساختن انسان خوب کافی است؟ انسان خوبی را تصور کنید که همه جد و جهدهایش به طرز اسفناکی با شکست مواجه میشود، و مانند ایوب، متحمل هر گونه نگون بختی و محنتی میشود، آیا میتوان گفت صرفا به خاطر اینکه درست عمل کرده است، شادکام است؟ اگر اصلا این چنین انسانی بتواند شاد باشد، آیا این شادکامی از طریق اعتقاد داشتن به فراموشی بیخردانه نسبت به وضع واقعیاش حاصل نشده است، با پرورش وارستگی رواقی یا شاید جذبه عرفانی یا معرفت مسیحی که از همه حقایق واقعی چشم پوشی میکنند؟ شخص معترضما، در اعتراض به شادکامی حاصله از چشم پوشاندن بر شرایط واقعی کاملا برحق است؛ قرن بیستم با ویژگی خاص خود که ابتناء بر عمل و تجربه است، باید حقیقتا جستجوی این گونه شادکامی را، حتی اگر امکان دسترسی به آن وجود داشت، بزدلانه و غیر اخلاقی تلقی کند و هر چه بیشتر منکر شادکامی به مثابه اصلی اخلاقی باشد.