چکیده:
در زمان معاصر، "بدن" در مرکز توجه همه امور زندگی انسان قرار گرفته و از جمله موضوعاتی است که به طور عمده مورد بازاندیشیِ انتقادی واقع شده است. عرصه هنر معاصر نیز طی چند دهة اخیر، شاهد تحول و تقویت کنشهای اجرایی و آثار با محوریت بدن بوده است. حضور بدن در این آثار، به طور غالب در تقابل با گفتمان زیباییشناسی غرب تا پایان دوره هنر مدرن قرار میگیرد. هنر فمینیستی که در اواخر دهه 1960و در میان همهمة جنبشهای اجتماعی ضد جنگ، مدنی و فمینیستی سربرآورد به عنوان یکی از مهمترین خاستگاههای این تحول و تغییر موضعِ بدن در هنر معاصر به شمار میآید. هدف از پژوهش حاضر، مطالعه آثار هنر بدن فمینیستی دهه 1960 و 70 و بررسی زمینة فکری و اجتماعی آنها، به عنوان یکی از خاستگاههای مهمِ تحول معانی و جایگاه بدن در هنر معاصرغرب است. مفروض پژوهش، تحول معانی و جایگاه بدن در پیوند با تغییرصورتبندی اجتماعی و زیر ساختهای نظری در آثار هنر فمینیستی است که نمایانگر موضعی متقابل با بازنماییهای سنتی (و مدرن) هنر غرب از بدن است. در جستجوی این مسئله، ابتدا مقولات کلیدی در حوزة نظری براساس آرای نظریهپردازان پساساختارگرا (و فمینیست)، به عنوان گرایشهای نظری هم زمان، مورد واکاوی قرار گرفته، و بر این مبنا تحول جایگاه و حضور بدن در آثار منتخب هنر فمینیستی، نسبت به دورههای پیشین، مورد تشریح و تحلیل قرار گرفته است. محتوای پژوهش حاضر، کیفی است و براساس روش شناسی توصیفی- تحلیلی و شیوه گردآوری کتابخانهای صورت گرفته است.نتایج یافتهها حاکی از آن است که نمایش و حضور بدن در آثار هنر فمینیستی (دهه 1960 و 70) در تقابل با هنجارهای زیباشناختی از بدن در هنر غرب تا پایان دوره مدرنیسمِ هنری است. بدن در این آثار به مثابه عاملیتی فعال و پویا، در تعامل با مخاطب و مسایل اجتماعی، با تأکید بر فرایند و نه محصول نهایی، نمودار میشود. از این منظر مهمترین تحول در تغییر جایگاه بدن در آثار هنرمندان فمینیست، فرایند استحاله جایگاه پیکرة سنتی، از ابژه نگاه و تصویر استعاری به سوژه خودآگاه و حاضر در پیوند با مقولات هویتی است.