چکیده:
لحاد جدید وصف جریانی است که در دهه نخست قرن حاضر، با انتشار سلسلهای از کتابهای پرفروش و در واکنش به حملات تروریستی برخی افراطیون دینی، به عرصه افکار عمومی آمد. این جریان هرچند ریشه در گذشته دارد و مبانی و مفروضات آن همان مبانی و مفروضات ملحدان گذشته است، با اتخاذ رویکردی بسیار خصمانه، به جریانی توفنده و جدید علیه دین و دینداران تبدیل شد. سخنگویان، و به اصطلاح پرچمداران آن عبارتاند از داکینز، دنت، هریس، و هیچنز. برخی از این ملحدان پیشتر به عنوان یک طرح کلان دست به عمومی و همهفهم کردن علومی چون زیستشناسی، به ویژه نظریه فرگشت و انتخاب طبیعی، زده بودند و اینک از آن جهت حمله به باورهای دینی استفاده میکنند. آنها در نقد خود به جای تکیه بر استدلال یا نقد دلایل و براهین مومنان، رویدادهای تاریخی و نیز رفتار و کردار برخی گروههای تندرو دینی، به ویژه اسلامی، را معیار داوری خود درباره دین و خداباوری میدانند. همچنین ملحدان جدید بدون آن که مبانی و تکیهگاههای خود را اثبات کنند، با تکیه بر آنها چنین وانمود میکنند که باورهای دینی اموری فرگشتی است و در نتیجه میتوان با توجه به این نظریه و نیز با تکیه بر جهانبینی طبیعتگرایانه آن باورها را تبیین تجربی و طبیعی کرد. در این مقاله با توجه به دیدگاههای منتقدان آنها، اعم از خداباور و الهیدان و خداناباور، نشان دادهایم که اولا طبیعتگرایی آن گونه که این ملحدان از آن میگویند و بر آن تکیه میکنند، یک نظریه علمی نیست، بلکه در واقع نوعی جهانبینی و نگرشی مابعدالطبیعی است. ثانیا ملحدان در همین موضع مرتکب خطای آشکاری میشوند و آن خلط معانی گوناگون طبیعتگرایی است. ثالثا بر خلاف نظر آنها میان علم و دین تعارضی نیست، بلکه اگر تعارضی هست به قول پلنتینگا میان طبیعتگرایی و علم است.
خلاصه ماشینی:
"همچنین ملحدان جدید بدون آن که مبانی و تکیه گاه های خود را اثبات کنند، با تکیه بر آنها چنین وانمود میکنند که باورهای دینی اموری فرگشتی است و در نتیجه می توان با توجه به این نظریه و نیز با تکیه بر جهان بینی طبیعت گرایانه آن باورها را تبیین تجربی و طبیعی کرد.
در مجموع ، مهم ترین مدعیات طبیعت گرایی، به عنوان جهان بینی مشترک ملحدان ، این است که (۱) جز طبیعت ، که از جمله شامل انسان و محصولات فرهنگی اوست ، چیز دیگری وجود ندارد، نه خدا، نه نفس و روح و نه حیات پس از مرß؛ (۲) طبیعت قائم بذات است و مخلوق خدا نیست ؛ (۳) جهان هیچ هدف و غایتی ندارد، هرچند انسان که در آن زندگی میکند دارای زندگی هدف دار است ؛ (۴) چون خدا وجود ندارد، همۀ تبیین ها و علل مطلقا طبیعیاند و تنها از طریق علم قابل فهم اند؛ و (۵) همۀ ویژگیهای موجودات زنده ، از جمله هوش و رفتار انسان ، را میتوان در نهایت بر حسب امور طبیعی تبیین کرد، و امروزه این امر معمولا در چارچوب های علمی و فرگشت داروینی امکان پذیر است (xiv ,٢٠٠٨ Haught)."