چکیده:
مسئلۀ صفات خداوند هم در حوزۀ مباحث الهیاتی (کلامی) و هم فلسفی، اهمیت ویژهای دارد و میتوان از جهات مختلف معناشناختی، معرفتشناختی و هستیشناختی در خصوص آن به بحث نشست. اسپینوزا فیلسوف عقلگرای سدۀ هفدهم که متافیزیک خود را مبتنی بر تصور خدا بهعنوان علت اولی و تنها جوهر موجود میسازد، تصور تام خدا را به تصور صفات خداوند منوط میداند و از این مجرا به بحثهای مختلفی در این زمینه میپردازد. در این تحقیق سعی بر این بوده است تا به پرسشهایی در زمینۀ تعریف، عینیت و تعداد صفات جوهر الهی در اندیشۀ اسپینوزا پاسخهای نظاممند داده شود. روش تحقیق در این مقاله توصیفی - تحلیلی و بر اساس تحقیق کتابخانهای - اسنادی است. به اختصار میتوان گفت که اسپینوزا در دیدگاه نهایی خود، صفات را معرفتپذیر، مقوّم ذات جوهر، عینی و ناوابسته به ذهن فاعل شناسا و از نظر عددی نامتناهی میداند. او همچنین بین صفات خدا و خصوصیات او قائل به تمایز است. همچنین نشان داده خواهد شد که دیدگاه اسپینوزا در بحث صفات، تغییراتی را نیز به خود دیده است.
The problem of Gods attributes, with its semantic, epistemological and ontological aspects, has very important position both in theology and philosophy. Spinoza as a 17th century rationalist philosopher that has based his metaphysics upon the Idea of God as a first cause, and the only substance, say that to conceive Gods Essence isnt but to conceive its attributes. In this article I have tried to make some systematic responses to the questions about definition, objectivity and the number of Gods attributes in Spinozas philosophy. my method of research is descriptive-analytic. In abstract it can be said that Spinoza in his final thoughts, believes that attributes of God are knowable by intellect, objective and infinite in being and number. He also makes distinction between attributes of God and his properties and negates some attributes that theologians ascribe to God to make distance from anthropomorphism.
خلاصه ماشینی:
در اين رسالات ، جوهر معنايي دکارتي دارد و هم بر خدا و هـم بـر مخلوقـات اطـلاق مي شود (تکثر جواهر) و همچنين به نظر مي رسد که تک صفتي بودن جواهر مخلوق نيـز بـه تبع دکارت مورد قبول اسپينوزا بوده و هنوز چندان از ديدگاه هاي الهياتي و فلسفي پـيش از خود فاصلۀ معناداري نگرفتـه اسـت .
اولا معلـوم نيسـت کـه مـراد از intellectus عقـل متناهي است يا نامتناهي يا هر دو؛ ثانيا tanquam مـي توانـد هـم بـه معنـاي as if١ (چنانکـه گويي ) باشد که در اين صورت بر نوعي نگاه ذهـن گرايانـه بـه صـفات تأکيـد دارد و هـم مي تواند به معناي as (به عنوان ) باشد که متضمن تفسيري عينيت گرا از صـفات اسـت ؛ ثالثـا نسبت بين عبارت tanquan ejusdem essentiam به constituens را مي توان در ارجاع به سه مورد (intellectus, id quod, percipit) معنا کرد.
عينيت صفات مسئلۀ مهم ديگري که از جهتي به بعد معرفت شناختي مبحث صفات بازمي گردد و از جنبـۀ ديگر سويۀ هستي شناختي دارد، اين است که آيا عقل در درک صفت جوهر الهي ، کشف از واقع مي کند يا به ابداع مي پردازد؟ يکي از عمده مسائلي که در فلسفۀ اسپينوزا و به ويـژه از زمان هگل به بعد مورد توجه بسيار بوده ، واقعي بودن يـا ذهنـي بـودن صـفات در انديشـۀ اسپينوزاست .
اسپينوزا به وضوح در رسالۀ مختصره بيان مي کند که تصور ما از صفات ساختۀ ذهـن ما نيست (٣٩ :٢٢٠٢ ,Spinoza) و اين هماني ذات و وجود جوهر که صفات مقوم آن هستند و همچنين عينيت جوهر، حاکي از واقعيت عيني صفات است .