چکیده:
بومی ســازی علوم انسانی چندی اســت به یکی از رویکردها و دغدغه ها ی اندیشمندان جوامــع غیرغربی در حوزه آکادمیک تبدیل شــده اســت. جوامــع غیرغربی درصددند از رهگذر بومی ســازی به تولید نظریه ها و اندیشــه هایی در علوم انســانی دست یابند که به فراخور مســائل و مشــکلات نظری و عملی آن جامعه و کشور باشد. از طرفی مطالعات پسا اســتعماری یکی از حوزه های مطالعاتی جدید درباره ی مسائل کشورهای غیر غربی و فرهنگ آن هاســت. این نگرش انتقادی در تعریفی اجمالی به مجموعه ای از رهیافت های نظــری اشــاره دارد که با تاکید بر پیامدهای اســتعمارگران به تحلیل گفتمان اســتعماری می پردازد. از جهتی نقد پسااســتعماری در پی فهم موقعیت کنونی از طریق بازاندیشــی، واکاوی و تحلیل انتقادی تاریخ استعماری گذشته است به تاریخ، که بیش از آنکه درباره ی هنــد، آفریقــا و آمریکای لاتیــن، خاورمیانه و اروپا باشــد، دربرگیرنــده خیال پروری ها، ســرهم بندی ها و دریافت های یک جانبه ی غربی درمورد «غرب » و «شــرق» است. نظریه و نقد پسااســتعماری در قالب مطالعات پسااســتعماری بیش از هر چیز به تحلیل گفتمان اســتعماری و به چالش کشیدن سوژه امپریالیستی و هژمونی انسان غربی مربوط می شود. از طرفی دیگر از جمله تاکیدات مطالعات پسااستعماری، تاکید بر علم بومی در برابر علم اســتعماری اســت که به مثابه ابزار مهمی در جهت سیاست های استعماری در طول تاریخ استعمارگری به حساب می آمده است. حال با توجه به این مقدمه کوتاه در باب مطالعات پسااستعماری، تلاش ما در این مقاله این خواهد بود تا نشان دهیم که در چهارچوب این مطالعات می توان به علم بومی- اســلامی دست یافت. علمی که ساختارشکنی و واسازی از علم غربی، یکی از ابزار توســعه و گســترش آن محســوب می شود. لذا با توجه به این امر می توان بر مطالعات پسااســتعماری به منزله ی یکی از زمینه های تئوریک علم بومی- اسلامی در جمهوری اسلامی ایران تکیه کرد.
خلاصه ماشینی:
( العطاس، 2003 : 601) همانطور که امپریالیسم اقتصادی و سیاسی مستلزم کنترل بر منابع، تولید و فروش محصولات مستعمرات بود و امروزه استعمار جدید و نئوامپریالیسم به صورتی غیرمستقیم و از راههایی چون حقوق بینالملل، قدرت بانکهای مالی عظیم، تهدید ابرقدرتها به مداخله نظامی و عملیاتهای مخفی و پنهان ادامه مییابد، میتوان گفت که نوعی نئوامپریالیسم آکادمیک هم وجود دارد که بر اساس آن، غرب به صورت انحصاری سیطره خویش را بر ماهیت و جریانهای معرفت علوم اجتماعی و انسانی حفظ کرده است.
با عنایت به نکات مذکور و نگاهی مختصر به وضع علوم انسانی در جوامع غیرغربی و خارج از غرب، گزارههای زیر را میتوان درباره معضله و مشکلات علوم انسانی جهان سوم مطرح ساخت : 1- تحولات تکنولوژیک و پیدایی مدرنتیه در اروپا و سرازیرشدن آن به جهان خارج از غرب بر اثر فعالیتهای امپریالیستی اروپاییان و غربیان، مانع از آن شد که کشورهای مذکور بتوانند به روند رشد طبیعب خویش ادامه دهند و یا در رکود و سکون چندین قرنی خویش باقی بمانند و از سوی دیگر، ورود مظاهر و معارف مدرن اروپایی به این کشورها، امکان طی مسیر بدون عنایت به مدرنیته غربی را از میان برده است.
نکته این است که آیا اصلی کلی و قاعدهای برخاسته از جامعهای دیگر، که به هر حال بومی آن جامعه است، میتواند در جوامع دیگر هم اعتبار و کارایی داشته باشد، یا باید قواعد با عنایت به موارد خاص هر جامعهای استنباط و ایجاد شوند؟ 4- بسیاری از علمای جهان سوم به این وضعیت یعنی معضله اعتبار علوم انسانی غربی در جهان سوم، تفطن و وقوف ندارند و یا وجود چنین معضلی را احساس نمیکنند.