چکیده:
افراد و آحاد جامعه، موتور اصلی حرکت هر جامعه ای به سمت پیشرفت و تعالی هستند. اگرچه جامعه نیز از طریق نهادهای اجتماعی می تواند موجب تسریع یا کندشدن حرکت شود، اما اثرگذاری و جهت گیری نهادهای اجتماعی نیز نهایتا به حرکت افراد مرتبط « فرد » آحاد جامعه تحقق می یابد. از آن جایی که نوع تعریف از « عمل » و « اراده » است و از طریق انسان در دو نظام معنایی غربی و اسلامی، عامل اصلی تفاوت جدی آن ها در تعریف جهت گیری کلی و مسیریابی و همچنین تعیین محتوای پیشرفت و توسعه است، نوشتار پیش رو بر آن است تا با تأکید و برجسته سازی تفاوت های انسان شناسانه ی اندیشه ی اسلام و نظریه ی لیبرال دموکراسی، نشان دهد که چرا رویکرد این دو نسبت به هدف و محتوای پیشرفت، با یک دیگر متفاوت است. یافته به دست آمده حاکی از آن است که تفاوت و تضاد جدی در نوع تعریف انسان، یکی از مهم ترین و تاثیرگذارترین عوامل تفاوت در ترسیم نوع پیشرفت در نگرش اسلامی و غرب (لیبرال- دموکرات) است.
خلاصه ماشینی:
از آنجاییکه نوع تعريف از انسان در دو نظام معنايي غربي و اسلامي، عامل اصلي تفاوت جدي آنها در تعريف جهتگيري كلي و مسيريابي و همچنين تعيين محتواي پيشرفت و توسعه است، نوشتار پيش رو بر آن است تا با تأكيد و برجستهسازي تفاوتهاي انسانشناسانهی انديشهی اسلام و نظريهی ليبرال دموكراسي، نشان دهد که چرا رويكرد ايندو نسبت به هدف و محتواي پيشرفت، با يكديگر متفاوت است.
يكي دیگر از نكات قابل توجه كه شكاف ديدگاه اسلام با ديدگاه ليبراليستي غرب را برملا ميسازد، اصالت تربيت و تعالي معنوي انسان در بعد فردي و اجتماعي بهعنوان شاخص اساسي پيشرفت است.
برای مثال؛ با وجود نزديكي معنايي ظاهري ميان پنج مفهوم اساسي: توسعه، پيشرفت، رشد، تعالي و تكامل، ميتوان مدعي شد كه كاربرد اين مفاهيم بهخودي خود نشاندهندهی تفاوت مباني انسانشناختي در غرب و اسلام است که ذيلاً به این تفاوتها میپردازیم: توسعه "مایكل تودارو" توسعه را جریانی چندبُعدی میداند که مستلزم تغييرات اساسی در ساخت اجتماعی، طرز تلقی عامه مردم، نهادهای ملی و نيز تسریع رشد اقتصادی، کاهش نابرابری و ریشهکن کردن فقر مطلق است.
مباني انسانشناسي رشد و پيشرفت در انديشهی اسلامي انسانشناسی در متن وحی: اختیار، فطرت و سعادت بر اساس آموزههاي قرآن كريم، حقيقت انسان مبتنيبر سه اصل: اختيار، فطرت و سعادت است و همهی ابعاد وجودي و برنامههاي زندگي آدمي را دربر میگیرد؛ بيتوجهي الگوها و برنامههاي زندگي - اعم از سياسي، فرهنگي و اقتصادي - به اين اصول انسانشناسانه موجب ايجاد رخنههاي پرناشدني در تئوريها و مدلها ميشود.