چکیده:
پرسشهای پژوهشی یا «مطالب»، نقشی کلیدی در راهبری تحقیقات علمی دارند و ازاینرو، از دیرباز مورد توجه اندیشمندان بودهاند. نوشتار حاضر درصدد پاسخ به این پرسش است که: آیا پرسشهای پژوهشی در منطق کلاسیک، پاسخگوی نیازهای پژوهشی در علوم انسانی هستند؟ نویسنده ابتدا با استفاده از روش توصیفی، به توصیف پرسشهای پژوهشی و تبیین جایگاه آنها در منطق کلاسیک پرداخته است و در ادامه، دیدگاه پیشینیان را با روش تحلیلی و انتقادی نقد کرده است. او سپس با توجه به کارکردهای مورد انتظار از علوم انسانی، مدلی جدید از پرسشهای پژوهشی ارائه داده است. شش دستاورد علمی پژوهش حاضر به ترتیب عبارتاند از: (الف) در بخش توصیفی: نشان دادن (1) اختلاف منطقدانان سنتی در نوع پرسشهای اصلی و فرعی و (2) در تعداد پرسشهای پژوهشی و (3) در مرجع پرسشهای فرعی و (4) عدم اختلاف مشربهای مختلف فلسفی در نوع نگاه به پرسشهای پژوهشی؛ (ب) در بخش انتقادی: (5) اثبات ناکارآمدی نگاه سنتی در حوزه علوم انسانی، و (ج) در بخش تحلیلی: (6) ارائة مدلی جدید برای پرسشهای پژوهشی و ترتیب آنها.
Research questions [known as matalib in Arabic classic logic] play a key role in guiding scientific researches and that is why scholars since long have paid attention to them. The present article aims to find out whether research questions in classic logic can address the research needs of humanities [today]. Using a descriptive methodology، the author describes research questions and their place in classic logic. He criticizes his predecessors' opinions in this regard using an analytic methodology. Given the functions expected from humanities، he presents a new version of research questions. The six achievements of this study are as under: a) traditional logicians differ on 1) the kind of primary and secondary research questions 2) the number of research questions 3) the source of secondary questions 4) varied philosophical approaches are unanimous on how they look at research questions. B) It also shows that the traditional outlook is inefficient in humanities and thus it presents a new version of research questions and their order.
خلاصه ماشینی:
مدرس زنوزي (م1275ق) نيز تعداد پرسشهاي اصلي را دو سؤال چيستي و هستي ميداند؛ تنها تفاوت ايشان با فيلسوفان پيشين اين است که تقريباً برخلاف همة آنان معتقد است سؤال از چرايي، که البته آن را سؤالي فرعي ميداند، نه اصلي، نه از مطالب تصديقي، که از مطالب تصوري است.
عدهاي ديگر از منطقدانان مسلمان، پرسشهاي اصلي را سه پرسش ميدانند: سؤال از چيستي، هستي و چرايي، که سؤال اول ناظر به مجهولات تصوري است و سؤال دوم و سوم ناظر به مجهولات تصديقي نظر دارد.
ک: ابنسينا، 1404ق، ص68-71، 262-263؛ 1383، ص154-156؛ بهمنياربنمرزبان، 1375، ص196-197) که البته مقتضاي منطق تحقيق نيز چنین است، ترتيب پرسشهاي پژوهشي به اين شکل است که بعد از شنيدن يک لفظ، ابتدا از ماي شارحه يا شرح الاسم سؤال ميشود.
توضيح آنکه، گاهي توقع ما از دانش، شناخت هستي (فلسفه) و کشف و فهم واقع است؛ يعني گمان ميکنيم همة علوم صرفاً بايد دنبال «کشف» واقع و نفسالامر باشند و اساساً هويت علم را به «واقعيابي»، آن هم واقعيتهاي مربوط به گذشته و حال ميدانيم که دراينصورت، پرسشهاي پژوهشي ما نيز همگي ناظر به فهم و کشف واقعاند؛ اما گاهي نگاه ما به علم و توقع ما از دانش، نه صرفاً کشف واقع، بلکه تفسير واقعيتها، تغيير و کنترل آنها و احياناً ساختن آنها هم هست.
به تعبير ديگر، پرسش تحقيق در علوم انساني، هفت پرسش اصلي است که هرکدام از آنها را بايد با روش خاصي پاسخ گفت.