خلاصه ماشینی:
"وقتی که جواد برای بردن پول به محل قرار میرود،با کمال حیرت"آقا عظیم را" میبیند و در انتهای داستان از بیمارستان تماس میگیرند و معلوم میشود گم شدن مهران به سبب تصادف با اتومبیل بوده و"آدم دزدی"در کار نبوده است.
در"ماجرای یک شب بارانی"قصه از این قرار است که راوی باز هم کارآگاه بازیش گل میکند"بیشترش به خاطر این بود که میخواستم کارآگاه بازی در بیاورم و سئوالهای پلیسی بکنم"ص 10 او با شنیدن صدای بیسیم مأمور پلیس که سر کوچه ایستاده است،کنجکاو میشود و خیلی زود در مییابد که خانهء مورد ظن،منزل دوستش محسن است.
»از این جمله و از آنجا که روی سخن ابراهیمی با اولیاء و مربیان است متوجه میشویم که شاید مخاطب این کتاب کودکی است که خواندن نمیداند و برای فهم تصاویر نیز به راهنمایی بزرگترها نیاز دارد."