خلاصه ماشینی:
چیزی که هم درخصوص نظریه اسکرتون و هم درخصوص نظریه فیشر به ذهن خطور میکند این ادعاست که عشق نیازمند اتحاد "واقعی" علایق عشاق است، بهاینترتیب، روشن میشود که آنها عشق را نه در حد گرایشی که نسبت به دیگران پیدا میکنیم بلکه مثل یک رابطه تلقی میکنند: تفاوت میان علایق من و تو در اصل زمانی از بین میرود که دلمشغولیها ، علایقمان و...
چیزی که سالمون در نظر دارد شیوهای است که در آن عشاق، از رهگذر عشق، هویتشان را بهعنوان افرادی با معیار رابطهشان تعریف میکنند: "عشق توجه و تمرکز شدید روی شخصی بخصوص است، و تقریبا همه وجوه انسانی فرد را در این فرایند تحت کنترل خود درمیآورد(Solomon 1988, 197) حاصل اینکه عشاق، علایق، وظایف و قابلیتهایشان را به اشتراک میگذارند و به همین ترتیب هر آنچه دو هویت جداگانه را تشکیل میداده اکنون تبدیل به هویتی مشترک شده است، و عشاق اینکار را تاحدی از این طریق که هر کدام به دیگری اجازه میدهد نقش مهمی در تعریف هویت خویش بازی کند، انجام میدهند.
افزونبراین، نوزیک ادعا میکند، هرکدام از عشاق بهعنوان بخشی از "ما" هویت جدیدی بهدست میآورد، هویت جدیدی که از 1)میل به زوج محسوب شدن به شکل علنی، 2)توجه داشتن به سعادت مشترکشان ، و3)پذیرش نوعی"خاص" از تقسیم کار، تشکیل شده است: ممکن است شخصی که بخشی از "ما"ست مطلب جذابی برای خواندن بیابد، اما آن را بهخاطر دیگری رها کند، نه به این خاطر که خودش به آن علاقهای ندارد بلکه به این دلیل که دیگری بیشتر از خواندن آن مطلب محظوظ میشود و اگر یکی از آنها آن را بخواند کفایت میکند که آن مطلب در هویت گستردهتری که اکنون، به شکل ما، به اشتراک گذاشته شده، ثبت و ضبط شود.