چکیده:
تعالی و حضور به عنوان دو بعد تشخص خداوند، همواره از مهم ترین مباحث وجودشناسی
الهیاتی محسوب شد ه اند. در گرایش های مختلف فکری و عقیدتی در دین اسلام نیز این
مسئله همواره مورد بحث و اختلاف نظر قرار گرفته است. بیشتر این بحث ها، از آیات قرآنی
نشات گرفته، چرا که در قرآن از خداوند، با این دو بعد یاد شده است. متصوفه نیز در عرفان
نظری، در بحث وجودشناسی به این مسئله پرداخته اند. در این میان، مولوی که از بزرگ ترین
عارفان تاریخ اسلام به شمار می آید، در مثنوی خویش که در آن مبانی فکری خود را بیان
داشته، به هر دوی این ابعاد وجودی خداوند پرداخته است و خود قائل به تعالی حق در عین
حضور حضرتش در این جهان است. این مقاله بر آن است تا ضمن مفهوم شناسی تعالی و
حضور این مفاهیم را در مثنوی بررسی نماید و سپس با تبیین و تحلیل چگونگی جمع بین
تعالی و حضور خداوند در عرفان مولوی، به نگرش وی در باب این موضوع دست یابد.تعالی و حضور به عنوان دو بعد تشخص خداوند، همواره از مهم ترین مباحث وجودشناسی الهیاتی محسوب شده اند. در گرایش های مختلف فکری و عقیدتی در دین اسلام نیز این مسئله همواره مورد بحث و اختلاف نظر قرار گرفته است . بیشتر این بحث ها، از آیات قرآنی نشات گرفته ، چرا که در قرآن از خداوند، با این دو بعد یاد شده است . متصوفه نیز در عرفان نظری، در بحث وجودشناسی به این مسئله پرداخته اند. در این میان ، مولوی که از بزرگ ترین عارفان تاریخ اسلام به شمار میآید، در مثنوی خویش که در آن مبانی فکری خود را بیان داشته ، به هر دوی این ابعاد وجودی خداوند پرداخته است و خود قائل به تعالی حق در عین حضور حضرتش در این جهان است . این مقاله بر آن است تا ضمن مفهوم شناسی تعالی و حضور این مفاهیم را در مثنوی بررسی نماید و سپس با تبیین و تحلیل چگونگی جمع بین تعالی و حضور خداوند در عرفان مولوی، به نگرش وی در باب این موضوع دست یابد.
خلاصه ماشینی:
"مولوی این تفکر خود را به آیات و روایات نسبت می دهد و به نوعی برای اثبات سخن خویش ، به این منابع توسل می جوید؛ این گونه است که با اشاره به حدیث نبوی ٥ بر این موضوع تأکید می ورزد: زیـــن وصیــت کرد مـا را مصطفی بحث کــــم جویید در ذات خــدا آن که در ذاتـش تفکــر کردنی ست در حقیقت آن نظــر در ذات نیست هســت آن پنــــدار او زیـرا به راه صد هـــزاران پـــرده آمد تا الـــــه (4/ 3700-3702) تعالی معرفتی به عبارتی مرتبط و متوجه انسان است ؛ یعنی انسان از منظر خود بخواهد به حق توجه کند و لذا منظور معرفت او نسبت به حضرت حق است ؛ البته منظور معرفت به وجود حق نیست ، این معرفت ، معرفتی کیفی است در پی بردن به حقیقت حق باری تعالی وگرنه خدا نیازی به اثبات ندارد، چرا که خود دلیل بر وجود خویش است : خود نباشـــد آفتــــابی را دلـیل جز که نــور آفتــــاب مستطــیل ســـایه کی بود تا دلیــل او بود؟ این بستــش که ذلیـــل او بــود این جلالت در دلالت صادقست جملۀ ادراکات پس ، او سابق ست (3/3718-3720) مولوی در جایی، علت این ه خدا در اندیشه و فکر آدمیان در نمی آید این گونه بیان می دارد که خدا فراتر از اندیشۀ آدمی است ؛ زیرا آدمی به هر چه می اندیشد، فناپذیر است (شیمل ، ص ٣٣٤): دوزخ و جنت همه اجزای اوست هر چه اندیشی تو، او بالای اوست هــر چه انــدیشی پذیرای فناست آن که در اندیشه ناید، آن خداست (٣١٠٦ و٢/٣١٠٧) بر این اساس او وصول به درک ذات حق توسط عقل را امری ممتنع و محال می داند و از این رو کلامش را از زبان قطب جاری می سازد (اکبرآبادی ، ج ٣، ص ١١٤٨) و می گوید: در وجــود از سر حـــــق و ذات او دورتر، از فهـم و استبصـار، کـــــو؟ (3/3652) بنابراین باید گفت ، به اعتقاد مولوی خدا دارای تعالی معرفتی است ؛ یعنی درک حضرت حق در مرتبۀ ذاتش امری ممتنع است ؛ چنان که آدمی نمی تواند با عقل و پندار خویش به آن ساحت راه یابد تا چه رسد که بخواهد دربارة آن لب به سخن بگشاید."