چکیده:
بیداری اسلامی جریان نیرومندی است که بهمنظور احیای ارزشهای اسلامی و رهایی از زنجیر استبداد و استعمار ایجاد شده و بهتدریج دامنه آن تمام ملتهای اسلامی، بهویژه عراق، را دربر گرفته است. مردم عراق در دهههای اخیر شاهد حوادث تلخی بودهاند؛ زیرا آنان هنوز از چنگال استبداد صدام رهایی نیافته بودند که گرفتار استعمار خارجی شدند. پس از سقوط صدام در سال 2003، جنبشهای مردمی ضد فقر، ناامنی، خفقان سیاسی و اجتماعی پدید آمد. در این میان، شاعران عراقی با سلاح قلم و شعر خود وارد میدان مبارزه شدند و لایههای خفتة جامعه را بیدار کردند. از طلایهداران این شعرا، یحیی سماوی، چکامهسرای ادب مقاومت معاصر عراق، است. وی همواره تلاش کرده است تا پرده از چهره واقعی استعمارگران بردارد و اهداف پلید آنان را، ازجمله تاراج نفت، دینستیزی و ایجاد تفرقه، که در پس شعارهای بشردوستانه پنهان ساختهاند، برای مخاطب آشکار کند. سماوی درواقع بارقههای بیداری را با زبان شعری خود بر خرابههای انحطاط داخلی برافروخته و با طنین سرودههای ضد استبدادی و ضد استکباری دنیا را پر کرده است. وی در ترسیم چهره اشغالگران از نمادهایی گوناگون، مانند ابرهة عصر (نماد آمریکای اشغالگر) و گرگ (نماد درندهخویی بیگانگان)، بهره برده است. نگارندگان این مقاله تلاش کردهاند تا با شیوه تحلیل محتوا، مضامین فوق را در سرودههای یحیی سماوی بررسی کنند.
خلاصه ماشینی:
مقاله اي بـا عنـوان «دلالات الألـوان في شعر يحيي السماوي »، نوشتۀ مرضيه آباد و رسول بلاوي ، در سـال ١٣٩١ در شمارة ٨ مجلۀ اضاءات نقدي به چاپ رسيده که کاربرد رنگ در ديوان هاي يحيـي سماوي را بررسي و انگيزة شاعر را از بهره گيري از اين رنگ ها به وضوح بيان کـرده اسـت .
ايـن مقالـه درپـي آن اسـت تـا بـا روش تحليـل محتوايي ، ظهور اين پديدة اجتماعي را در ديوان هاي نقوش علـي جـذع النخلـۀ، البکاء علي کتف الوطن ، شاهدة قبر من رخام الکلمـات و زنـابق بريـۀ يحيـي سماوي مطالعه کند و در پايان به اين سؤال ها پاسخ دهد: ١.
صدام انديشۀ سلطه جويانه خود بـر کـل اعراب ازطريق حکومت بعثي را از خميرمايۀ ذهني عفلق گرفته است که بـا ظلـم و ستم بر ملت عراق ، ميخواست اين آرزوي خود را محقق کند: شابکتْ اْلدُروبُ علي الغرِيبِ و طال دُجي العراقِ ولا نهارُ و ما جار الزمانُ علِيه لکِن عفاِلقۀُ" بأرضِ النخلِ جاروا (سماوي ٢٠٠٣: ٧٦) «راهها براي بيگانه به هم متصل شد و ظلمت و تاريکي عـراق طـولاني شـد و روز و روشنايي وجود ندارد/ روزگار به عراق ظلم نکرد، بلکه عفلقي هـاي بعثـي بـه سرزمين عراق ستم کردند».
شاعر جامعه اي را براي مخاطب به تصوير ميکشد که مردن در آن بـر زنـدگي کردن ترجيح دارد؛ چراکه انسان خوار و ذليل است و از هراس ، همانند حيوان ، خود را در حفره هاي تنگ مخفي ميکند و طعمۀ اين آتش ظلم وستم ميشـود.