چکیده:
در نوشتار پیشرو تلاش شده تا شعر بهعنوان یکی از منابع مورد استشهاد نحویان برای توجیه حالتهای دستوری، بازخوانی و میزان اعتبار الگوهای مورد استشهاد سنجیده شود. محوریترین نکته مورد بحث این است که تمایز میان ساختار شعر و نثر بهویژه آنجا که مسئله مربوط به دستور زبان میشود اهمیت مییابد. نثر بهدلیل رعایت هنجارهای زبان از اعتبار بیشتری نسبت به شعر برخوردار است و شعر بهجهت ویژگیهای خاصی که از لحاظ ترکیبی دارد نمیتواند الگوی مناسبی برای استشهاد و استخراج قاعده نحوی باشد. آنچه زبان شعر را تعین ویژه میبخشد هنجارگریزیهای ساختاری و معنایی در شعر است. ادبی بودن یک متن بر پایه ساز و کارهایی است که از نگاه فرمالیستها بر بیگانهسازی زبان رایج استوار گشته است. بیگانهسازی در سطح فرم، زبان عادی را به زبان ادبی اعتلا میبخشد. مکانیزمهایی مانند: کاربرد وزن و قافیه، ایجاد تقدیم و تاخیر، حذف، افزایش، ابدال و مواردی نظیر آن از جمله ساز و کارهای بیگانهسازی در شعر است که در گفتمان نحو عربی در ذیل مقوله ضرورتهای شعری طرح شده است. زبان شعر بهعلت قاعدهگریزیهای مکرر و ضرورتهایی که با آن مواجه است، نمی تواند الگوی مناسبی را برای استخراج قاعده ارائه دهد. ازاینرو میبایست مقوله شعر را جدا از نثر و گفتار فصیح در نظر گرفت. عدم تفکیک درست میان این دو سطح از زبان در نحو عربی باعث گستردهشدن دامنه موارد استثناء بر اصل قاعده شده است. این مسئله در نهایت به پیچیدهترشدن نحو عربی و ناکارآمدی آن در نظام آموزشی زبان عربی منتهی شده است.
خلاصه ماشینی:
در کتاب هاي تراثي نظير کتاب البيان و التبيين و العمده و الصناعتين به تفصيل در باب تفاوت جوهري ميان شعر و نثر اشاره شده است ؛ ولي اتخاذ رويکردي انتقادي به کاربرد شعر در وضع قواعد نحوي مربوط به پژوهشگران دورة حاضر است که در رأس آنها بايد از محمد حماسه عبد اللطيف و مهدي المخزومي نام بـرد.
اشاره به ضرورت هاي شـعري در کـلام نحويان و برخي از آثارمستقل نگاشته شده در اين زمينه ، بيـانگر نگـرش آنـان بـه زبان شعر به عنوان يک گونۀ ادبي متمايز از نثر بوده است .
در هر صورت حتي اگـر برخـي از احاديـث نقل به معنا شده باشد، اين نميتواند توجيهي بـراي عـدم بـه کـارگيري حـديث در استشهاد نحوي باشد زيرا زبان به کار گرفته شده براي نقل محتواي احاديث از زبان نثر معيار آن دوره تبعيت ميکرده و به لحاظ ترکيب هنجارگريزي کم تـري نسـبت به شعر داشته است .
اگرچه که زبان نثر نتوانست جايگاه مناسبي را در استشهاد نحـوي بـراي خـود پيدا کند، نميتوان فرض عدم تمايز ميان شعر و نثر را پذيرفت ؛ زيرا پرواضح اسـت که طرح ضرورت شعري در کتاب هاي نحوي مويّد اين نکته است کـه آنـان فـرق ميان ترکيب شعري با ديگر سطوح زباني را به خوبي دريافته بودند.
اختلاف ميان عبدالقاهر و ابوهلال عسکري در ايـن اسـت کـه از نظـر ابـو هـلال شـعر ترکيـب زبـان را دستخوش تغييرات فراوان ميکند و از آنجا که وي اصالت را به ساختار نثر ميدهد ازاين رو ترکيب هاي شعري را نامناسب و ناپسند ميداند.