خلاصه ماشینی:
"وجود عنصر تخیل در شعر نیز کاملا مورد تأکید رحماندوست قرار میگیرد و در واقع،تنها ملاکی که برای محدودیت این عناصر در شعر کودک قرار میدهد،همان فهم مخاطب است.
به نظر میرسد وی،داستان کودک را صرفا از نظر زبان، اطلاعات مطرحشده و پیچیدگی با داستان بزرگسال متفاوت میداند و از فحوای کلامش بر میآید که معتقد است اصول داستاننویسی در هر دو ژانر (داستان بزرگسال و داستان کودک)موضوعیت دارد و میتواند به عنوان ملاک قوت و ضعف مفید باشد و به همین علت است که در تعریف قصهای قوی،اینگونه میگوید: «خواننده این قصه اگر هم کودک یا نوجوان است،اما با قصه طوری عجین میشود که میگوید اگر من جای قهرمان قصه بودم،همانگونه عمل میکردم که او کرد.
اولین مشکل،محدودیتهایی است که خود رحماندوست نیز به آن معترف است: «لذا من برای خیال در شعر کودک هیچ محدودهای نمیبینم،جز این که مخاطب نتواند با آن تصویر خیالی ارتباط برقرار کند.
سؤال این است که آیا اختلاف در آزادی زبان،به عنوان ابزار اصلی مؤلف،باعث تغییر ماهوی میشود یا عرضی؟به بیان دیگر،آیا آزادی در زبان،جزو ماهیت شعر است یا جزو عرضیات آن؟ به بیان خود رحماندوست: «کودک را دارای دنیای خاص و مستقلی میدانیم که به نسبت سن و ویژگیهای زبان خاصی دارد...
سیاست و قدرتهای سیاسی،همیشه میکوشند،اعمال قدرت خود را بر حیطههای مختلف معرفت بشری پنهان کنند و مصطفی رحماندوست نیز به عنوان یکی از عاملان قدرت سیاسی،اگرچه ناخودآگاه،سعی در انجام همین کار دارد و درست به این علت است که اگرچه هیچگاه کارکرد هدایتکننده ادبیات کودک را نفی نمیکند،در عین حال میگوید: «راه ما از کسانی که او[کودک]را چوب تری میپندارند که هرگونه بخواهند خمیده و پیچیده میشوند،جدا میکند."